Wednesday, September 4, 2013

رنگ آبی ات پیدا نیست


بعد از 9 سال رفته بودم استادیوم، تا بازی استقلال و الهلال رو ببینم. بیشتر از اینکه بازی رو نگاه کنم، به دور و برم نگاه می‌کردم و خاطرات اون روزهای سیاه و سفید و آبی رو مرور می‌کردم. 
یهو سهراب بوقی رو دیدم! خیلی جا خوردم. فکر نمی‌کردم هنوز هم بیاد استادیوم. واسه اینکه توجه تماشاگرها رو به خودش جلب کنه چند تا بوق زد. پیرمرد دیگه جون نداشت صدای بوق رو در بیاره. تا اومد تماشاگرها رو با خودش هماهنگ کنه، یکی دیگه از بوقچی‌ها (که الان دیگه اسمش شده لیدر!) با صدای بلندتر بوقش، توجه تماشاگرها رو به سمت خودش جلب کرد. سهراب بوقی عصبانی شد، داد زد ”بابا به این گوش نکنید. این بوقچیِ فولاد بوده. پولللل گرفته اومده داره بوق میزنه!“
اما هیشکی به حرفای آقا سهراب توجهی نکرد. صدای بوقِ بوقچی سابق تیم فولاد از صدای داد و بیداد سهراب بوقی خیلی بلندتر بود.
***
فوتبال امروز ما نه تنها واسه سهراب بوقی‌ها جایی نداره، بلکه حتا نمیتونه سهراب بوقی‌ها رو بفهمه. نمیتونه بفهمه کسی که بیشتر از 50 سال، توی سرما و گرما واسه استقلال بوق زده چه فرقی با بوقچی سابقِ تیم فولاد داره. فوتبال ما دیگه معنی هویت رو نمی‌فهمه.
گذشت اون زمانی که صادق ورمزیار تیم اول و آخرش استقلال بود. گذشت اون زمانی که محمد خرمگاه و مهدی پاشازاده تا قبل از اینکه پیرهن استقلال رو بپوشن، با همدیگه میرفتن استادیوم، از روی سکوهای پشت دروازه، استقلال رو تشویق میکردن. الان دیگه محمد قاضی که تا پارسال پیرهن پرسپولیس رو می‌پوشید، وقتی واسه استقلال گل میزنه، پیرهن آبی‌شو می‌بوسه. یا مثلن علیرضا نیکبخت که قبلن توی استقلال بود و بعدش رفت پرسپولیس و با پیرهن پرسپولیس به استقلال گل زد و کل زمین رو از فرط شادی دوید، حالا که برگشته استقلال، کفش آبی پاش می‌کنه.
***
خلاصه اینکه استادیوم، دیگه اون استادیوم سابق نیست. تماشاگرها هم دیگه اون تماشاگرهای سابق نیستن. سهراب بوقی، اما همون سهراب بوقیه!