Wednesday, February 11, 2015

هم یک شهروند، هم یک زن خانه‌دار (بخش سوم و پایانی)

الیزایت دارلینگ، برگردان: ابوالفضل حاجی‌زادگان
(منتشر شده در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ)

یک مسکن خصوصی اصلاح‌شده و اصلاح‌کننده، همه‌ی افراد را قادر می‌سازد تا نقش مناسبشان در خانواده را به عهده بگیرند و در نتیجه آنها را در جایگاهی قرار می‌دهد که نقش‌شان را در اجتماع - به مثابه یک کل - به عهده بگیرند. آپارتمان با کار مقرون به صرفه، زنانی همچون خانم وینبورن را به‌واسطه‌ی اینکه می‌توانستند در حیات اجتماعی ساختمان مشارکت کنند، از بیگاری کشیدن نجات می‌داد. از این رو، فضای عمومی مجتمع کنسال به اندازه‌ی خود آپارتمان‌ها با دقت طراحی شده بود. هدف از این کار، شکل‌گیری حس با هم بودن و متعاقباً ایجاد شرایطی برای شکوفایی‌ این حس بود. این به نوبه‌ی خود، به مثابه یک زمین آموزش برای فعالیت در عرصه‌ی عمومی خارج از مجتمع عمل می‌کرد. تحقق چنین وضعیتی مستلزم تحقق دو شرط بود: در نظر گرفتن انواع مشخصی از امکانات اجتماعی، و همچنین اجرای شیوه‌های مدیریتی خاص.  

مبنای ساخت این مجتمع آن است که ساکنان خودشان آن را بگردانند
زمین مجتمع کنسال یک عامل مهم در تقویت حس با هم بودن ساکنانش بود. این زمین از جنوب به راه آهن بزرگ غربی، از شمال به کانال آب اصلی، از غرب به یک ایستگاه گاز، و از شرق به یک جاده‌ی مهم منتهی می‌شد؛ و همچنین دارای سطح وسیعی بود که از سطح جاده پایین‌تر بود. در واقع وارد شدن به مجتمع کنسال به معنای ورود به یک دنیای جدید بود.
وقتی ساکنان در فضای بین دو بلوک قدم می‌زدند، در واقع وارد یک فضای عمومی می‌شدند که شامل دو انجمن، یک مهد کودک، و فضای سبز بود. در این بین، دو مکان به‌طور ویژه در توانمندسازی زنان در پرداختن به زندگی ذهن و روح مهم بودند: مهدکودک و انجمن بزرگسالان.
علاوه بر وقتی که خانه‌های عقلانی شده در اختیار زنان می‌گذاشت، تمام کودکان می‌توانستند از ساعت 8 صبح تا 5 بعدازظهر به مهدکودک بروند؛ و این امر، وقت آزاد بیشتری را در اختیار مادرانشان قرار می‌داد. اینک باید به این پرسش بپردازم که زنان این وقت‌های آزادشان را در کجاها صرف می‌کردند؛ اما باید این نکته را نیز یادآور شوم که مهد کودک به‌عنوان یک زمین آموزشی مهم برای شهروندان آینده‌ی مملکت عمل می‌کرد.
فعالیت‌های اجتماعی‌ای که کودکان در مدرسه می‌آموختند، مکمل فضاهای مدرنی بود که در آن سکونت داشتند. هر روزه بر وعده‌های غذایی و استراحت‌های منظم تأکید می‌شد. تمام کودکان برای اخذ مسئولیت در قبال خودشان و دیگران تشویق می‌شدند؛ چیزی که از نظر سر ارنست سیمون[1]، سیاستمدار لیبرال، مفسر اجتماعی و همسر شِنا سیمون[2]، یکی از چهار اصول اساسی شهروندی بود. کودکان در زمان ناهار به‌صورت نوبتی به یکدیگر خدمت می‌کردند و برای تقویت حس مالکیت و محافظت از وسایل، هر کسی کمد و جالباسی مخصوص خودش را داشت.
در حالی ساکنان کم سن و سال مجتمع کنسال به شیوه‌ی خوبی تربیت می‌شدند، مادران آنها این امکان را می‌یافتند که به یکی از دو انجمن موجود در آنجا مراجعه کنند. یکی از این دو انجمن که در طبقه‌ی زیرین مجتمع قرار داشت، در طول روز به‌عنوان فضایی برای گرد هم جمع شدن زنان جهت انجام فعالیت‌های مشترک مورد استفاده قرار می‌گرفت. آن‌طور که عکس‌های آن دوره نشان می‌دهند، این فعالیت‌ها از کلاس خیاطی تا نوشیدن یک فنجان چای عصرانه‌ی ساده را شامل می‌شدند. هدف از حضور زن در این انجمن - به‌جای ماندن در آپارتمانش - تحقق بخشی از فرایندی بود که به او یادآوری می‌کرد که هم عضوی از خانواده‌ی خودش و هم عضوی از اجتماعی به نام مجتمع کنسال بود. 
هنگام عصر، انجمن چهره‌ی متفاوتی به خود می‌گرفت. با روانه شدن کودکان به انجمن، آن‌طور که در یکی از بروشورهای GLCC آمده است ”مردها می‌توانند در پایان ساعت کاری، به همراه همسرشان یک تا دو ساعتی به تفریح بپردازند.“ انجمن در عین حال که مکانی برای معاشرت بین همسایه‌ها (و نیز زوج‌ها) فراهم می‌کرد، همچنین به ابزاری مخصوص ساخت و تعمیر مبلمان، و نیز تعمیر کفش مجهز بود. چنین امکاناتی کمک می‌کردند تا دخل و خرج ساکنان با هم بخواند، اما از آنها نیز انتظار می‌رفت که - با توجه به تأکید بر بازتولید خانواده‌ به شکلی که در مجتمع کنسال حاکم شده بود - کمک کنند تا حس مباهات به خانه‌داری در بین ساکنان مرد و زن پرورش پیدا کند. این واقعیت که چنین شیوه‌ای به تقویت نقش‌های جنسیتی گرایش پیدا می‌کند - مردها به ساختن وسایل خانه را تهیه می‌کردند (و نیز بیرون از خانه کار می‌کردند) در حالی که زنان خیاطی می‌کردند – بازتاب‌دهنده‌ی فمینیسم جدید دنبی بود.
تاکنون بحث ما حول فضاهای معماری خاصی متمرکز شده است، در حالی که نمی‌توان صرفاً این را واکاوی فضا در مجتمع کنسال - که بنا بود ساکنانش را تغییر دهد - تلقی کرد. اقدامات مدیریتی به همان اندازه، نقش مهمی در ترویج انواع خاصی از رفتار در بین ساکنان مجتمع ایفا کرد.
در اواخر سال 1936 وقتی مجتمع کنسال تکمیل شد، GLCC دنبی را به‌عنوان مدیر امور مسکن خود منصوب کرد تا ”با مجتمع در ارتباط باقی بماند و در مسیر آزمون و خطاها از آن مراقبت کند.“ این انتصاب به او اجازه داد تا سیستم مدیریتی خاصی را به کار گیرد که ساکنان را بیشتر قادر می‌ساخت نسبت به خانه‌های جدیدشان احساس مباهات کنند و در قبال آن احساس مسئولیت داشته باشند. به قول خودش ”مبنای ساخت این مجتمع آن است که ساکنان خودشان آن را بگردانند.“
این امر از فضای بیرون آپارتمان‌ها آغاز شد. هر خانواده عضوی از یک کمیته بود که مسئول مراقبت از فضاهای اطراف آپارتمان‌هایشان بود. از این کمیته دو نماینده انتخاب شدند تا در کمیته‌ی ساکنان - که نوآورانه‌ترین ویژگی مجتمع کنسال بود - فعالیت کنند. این کمیته با مدیریت روزمره‌ی مجتمع سر و کار داشت. دنبی اذعان داشت که این کار در عمل ” ... سخت‌تر از آن چیزی بود که به‌نظر می‌رسد“ اما تأکید کرد ”[که] همه از نتیجه‌ی کار بسیار خوشنود بودند.“

نتیجه‌گیری: شهروند و زن خانه‌دار
بدین ترتیب، در چنین زمین کوچکی در غرب لندن، طرح خانگی خارق‌العاده‌ی مجتمع کنسال شکل گرفت. از هنگام تأسیس این مجتمع در ماههای پایانی سال 1936 و در طول سال‌های جنگ، فضاهای مدرن و اقدامات مدیریتی دموکراتیک تأثیر مهمی بر شهروندانش داشت. این تأثیرپذیری در بین بیشتر ساکنان، به‌واسطه‌ی بروز پیشرفت در شرایط مادی و حس با هم بودن - که خود ناشی از شکل مجتمع بود - اتفاق افتاد. در این سطح، مجتمع کنسال به‌طور مشخص مدعای فرای را مبنی بر اینکه این مجتمع یک بلوک آپارتمانی معمولی برای طبقه‌ی کارگر نبود، تأیید می‌کند. اما همان‌طور که اشاره کردم، میل به پیشرفت در شرایط مادی و اجتماعی زندگی روزمره به خودی خود یک هدف نبود. بلکه دنبی و فرای (و دیگر همکارانشان) قصد داشتند که از طریق این ترکیب تغییرات در فضا و فعالیت‌های روزمره، تیپ‌های جدیدی از افراد ساخته شوند. مجتمع کنسال، مردم طبقه‌ی کارگر را تبدیل به شهروندان مدرنی می‌کرد که اینک می‌توانستند نقش کاملشان در پیشرفت جامعه را ایفا کنند.    
در زمینه‌ی تحقق این آرزو، کمیته‌ی ساکنان اهمیت خاصی پیدا کرد. مهارت‌های کسب شده در حین انجام کارهای کمیته - بحث، استدلال، و رسیدن به توافق – برای آماده شدن ساکنان مجتمع کنسال برای مشارکت در فرایندهای دموکراتیک خارج از آنجا در نظر گرفته شده بودند. هدف از طرح ایده‌ی لزوم اداره‌ی مجتمع توسط ساکنان، ایجاد حس مسئولیت‌پذیری برای یک اجتماع بزرگ‌تر بود. قدرت دگرگون‌کنندگی محیط آموزشی و گفتمان‌های مجتمع کنسال، به‌طور خاص در ارتباط با یکی از افراد ساکن در آنجا، به‌طور کامل نمایان شد.
یکی از اعضای کمیته‌ی ساکنان، خانم السی وینبورن بود. شکی نیست که سکونت وی در مجتمع کنسال، او را از اینکه وقتش را برای کارهای خانه هدر دهد آزاد کرد، و او را برای مشارکت در یک تمرین کوچک دموکراسی در بین دیوارهای مجتمع قادر ساخت. نکته‌ی مهمتر و اساسی‌تر اینکه بدین طریق، آموزش بحث مدنی به او اجازه داد که از آستانه‌ی در فراتر رفته و به عرصه‌ی عمومی کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد راه پیدا کند. بدین ترتیب، السی وینبورن ”هم یک شهروند و هم یک زن خانه‌دار“ شد.  


[1]. Sir Ernest Simon
[2]. Shena Simon

Monday, February 2, 2015

هم یک شهروند، هم یک زن خانه‌دار (بخش دوم)

الیزایت دارلینگ، برگردان: ابوالفضل حاجی‌زادگان
(منتشر شده در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ)

چگونه یک ”شهروند – خانه‌دار“ بسازیم: گفتمان‌های شهروندی و زندگی خانگی در بریتانیای دهه‌ی 1930
به‌نظرم مجتمع کنسال با وجود مشابهت‌های سنخ‌شناختی با مسکن‌سازی نوگرا در اروپای قاره‌ای، برآمده از مجموعه‌ای از علایق ایدئولوژیک بود. این علایق مشخصاً ریشه در یک دلبستگی بریتانیایی (شاید انگلوساکسون) نسبت به دموکراسی و شهروندی داشت. در اینجا باید یادآور شد که در سال 1928، زمانی برابری حق رای بزرگسالان اعطا شده بود که زنان بالای 21 سال صاحب حق رأی شده بودند. علاوه بر این، بین سال‌های 1933 تا 1936 یعنی در سال‌هایی که مجتمع کنسال در حال طراحی و ساخت بود، بریتانیا جزء معدود کشورهای اروپایی بود که از سیاست‌های افراطی مصون مانده بود. در چنین شرایطی، از یک طرف حفظ و تقویت حکومت دموکراتیک، و از طرفی دیگر تبدیل کردن بخش عمده‌ی جامعه، یعنی طبقات کارگر به شهروندانی فعال، امری ضروری بود.    
در دوره‌ی بین دو جنگ جهانی، مباحث شهروندی بیشتر تحت تأثیر تحولات در سیاست فمینیستی بریتانیایی و ظهور فمینیسم جدید قرار گرفته بود. برخلاف فمینیسم قدیمی که درگیر کسب حق رأی برابر و دسترسی برابر به مشاغل شده بود، طرفداران فمینیسم جدید بیش از آنکه در پی فرصت‌های برابر باشند، به دنبال این بودند که هر جنسیت فرصت به فعلیت رساندن ویژگی‌ها و خصایص خودش را تا بیشترین حد قابلیت، داشته باشد. از قضا فمینیست‌های جدید مستعد بروز در بین زنان طبقه‌ی متوسطی بودند که از مبارزات فمینیست‌های قدیمی بهره‌مند شده و به‌واسطه‌ی مشارکت در سیاست‌های محلی یا عضویت در مشاغل به عرصه‌ی عمومی راه پیدا کردند؛ هرچند که آنها به جمع شدن در حوزه‌های ”کار زنان“، از جمله بهبود مسکن‌سازی یا پزشکی گرایش داشتند. با این وجود آنها از این موقعیت‌ها برای مبارزه برای اصلاحاتی استفاده کردند که زنان طبقه‌ی کارگر را قادر می‌ساخت در وهله‌ی نخست به‌عنوان مادران و زنان خانه‌دار پرورش پیدا کنند و سپس با توسعه‌ی حساسیت‌های سیاسی‌شان، این ویژگی‌های پرورش یافته را به عرصه‌ی عمومی بکشانند.    
چنین اقداماتی در کار الیزابت دنبی تجسم یافت و به احتمال قریب به یقین، او کسی بوده باشد که این ایده‌ها را در طراحی مجتمع کنسال لحاظ کرده است. او خودش را به‌عنوان یک مشاور مسکن‌سازی معرفی کرد؛ یک کارشناس مسکن‌سازی مستقل که مشاوره می‌دهد، و در صورت امکان، برنامه‌ریزی، طراحی، تجهیز و مدیریت مسکن‌سازی کارگرها را انجام می‌دهد. او در سال 1933 با ده سال تجربه در مسکن‌سازی داوطلبانه، به یک حرفه‌ای مستقل مبدل شد و برای اولین بار نامش را به‌عنوان یک متخصص با یک سری مقالات راجع به آشپزخانه‌های با کار مقرون به صرفه مطرح کرد. او قبل از همکاری در برنامه‌ریزی و طراحی مجتمع کنسال، به همراه ماکس فرای یک بلوک کوچکتر آپارتمان‌های کارگران در جنوب لندن به نام مجتمع ساسون[1] طراحی کرد که نشان‌دهنده‌ی ایده‌ی مشابهی در خصوص تلفیق شکل‌های طراحی پیشرفته با گونه‌های جدید فعالیت‌های اجتماعی بود. این پروژه توسط باشگاه سلامت و فراغت مرکز سلامت پیشگام که در همان مجاورت قرار داشت ارائه شده بود.
به‌طور خاص برای فهم بهتر معنی گفتمان بریتانیایی صرفه‌جویی در کار که دنبی آن را تجسم بخشید، بایستی شما را به یک گفتگو که او در بخش امور خانگی ششمین کنگره‌ی بین‌المللی مدیریت علمی - که در ژوئیه 1935 در لندن برگزار شد - در آن شرکت داشت ارجاع دهم. این کنگره برای ششمین بار برگزار می‌شد و توسط کمیته‌ای که رئیس GLCC، دیوید میلن واتسون نیز در آن عضویت داشت برگزار شد. نمایندگان عمدتاً از اروپا و ایالات متحده امریکا و با سخنران‌هایی از ملل فاشیستی - به‌طور خاص ایتالیا و آلمان - آمدند. دو شماره‌ی مهم از مقالات و گزارش‌هایی که متعاقباً منتشر شدند - و آنچه من در اینجا روایت می‌کنم - نشان می‌دهند که نظریه‌ی مدیریت علمی در دهه‌ی 1930 چقدر فراگیر شده بود و چقدر عمیق به‌ مثابه راه مدرن کردن نه تنها خانه بلکه تمام جنبه‌های صنعت دیده می‌شد.   
ریاست بخش امور خانگی بر عهده‌ی یک متخصص سرشناس امریکایی در زمینه‌ی مدیریت علمی به نام دکتر لیلیان گیلبرت[2] بود و شامل چهار جلسه بود که هر کدام از جلسات، رئیس و گزارشگر خاص خودش را داشت. دنبی مقاله‌اش را با عنوان پیچیده‌ی ”نقش خدمات سازمان‌یافته‌ی بیرون از خانه در رابطه با مدیریت علمی در خانه“ ارائه کرد. دنبی مانند بسیاری از زنان بریتانیایی که در این گفتگو مقاله ارائه دادند، صرفاً درباره‌ی سازوکارهای مدیریت علمی صحبت نکرد. او در یک سخنرانی که به شکلی نشان‌دهنده‌ی نقش لباسشویی‌های همگانی در کاهش حجم کار زنان خانه‌دار بود، از فرصت پیش آمده برای به پرسش کشیدن هدف کلی این امکانات کار مقرون به صرفه استفاده کرد. او گفت این امکانات، اوقات فراغت بیشتری برای آنها ]زنان خانه‌دار[فراهم می‌کند؛ اما ”فراغت برای چه؟“
دنبی معتقد بود اوقات فراغت ناشی از عقلانی کردن کار خانه، الزاماً نباید صرف مقاصد خانگی یا خانوادگی شود. در مقابل، این می‌تواند به معنای آن باشد که زن خانه‌دار می‌تواند بیرون از خانه کار کند، یا ذهنش را معطوف به فعالیت‌های پیچیده‌تر کند. دنبی برای پاسخ دادن به سوالی که مطرح کرده بود اینگونه ادامه می‌دهد: ”هدف کلی از پیشرفت در زمینه‌های مادی شاید آزاد شدن فرد برای تجربه کردن دیگر جنبه‌های زندگی، یعنی زندگی ذهن و روح باشد.“ به‌نظرم این یک شیوه‌ی بسیار بریتانیایی مفهوم‌سازی از هدف اصلاحات است. برای دنبی و بسیاری از معاصرین وی، پیشرفت مادی واجد یک بُعد معنوی بود؛ شاید یک ”هدف والا‌تر“. این باور بر طراحی و مدیریت مجتمع کنسال سایه می‌افکند.   
با این حال، چنین نگرشی در تقابل آشکار با دیدگاههای سخنران بعدی، یعنی نماینده‌ای از آلمان نازی بود. دکتر هربرت مولر[3] اعلام کرد: ”زنان آلمانی واژه‌ی ”فراغت“ را نخواهند شناخت. مدیریت علمی، آنها را آزاد خواهد کرد تا زمانشان را برای مردها و کودکان تخصیص دهند.“
آن ایده‌های دنبی که در نوشته‌های گزارشگر جلسه نیز تصریح شده‌اند، بخشی از یک فهم بریتانیایی عمیق‌تر راجع به هدف مدیریت علمی را تجسم کرد. یک سیاستمدار برجسته‌ی حزب کارگر به نام لیدی شنا سیمون[4]درباره‌ی آنچه مدیریت علمی امکان‌پذیر ساخته بود حتی نظر قاطع‌تری داشت. او به‌عنوان یک فمینیست جدید معتقد بود که کاربرد تکنولوژی در عرصه‌ی خصوصی که منجر به ”تجربه‌ی خاص زنان، همانند تجربه‌ی مردان“ شد، می‌تواند - و بایستی - وارد عرصه‌ی عمومی نیز بشود. او از زنان به‌تازگی به فراغت رسیده خواست که راجع به خودشان - به‌خصوص در زمانه‌ای که او داشت زندگی می‌کرد - به‌عنوان یک ”شهروند - زن خانه‌دار“ بیاندیشند. نتیجه‌گیری‌های او از معانی و هدف مدیریت علمی، در زمینه‌ی موضوع این مقاله، قابل توجه است. او اینگونه نوشت:   
                         ما در آغاز یک مرحله‌ی جدید در تمدن هستیم، از آغاز تاریخ تا امروز، خانه در اختیار زن خانه‌دار قرار گرفته است، و اینک به لطف پیشرفت علم، در نیمه باز است و زن خانه‌دار در آستانه.
در واقع، گفتمان مدیریت علمی در بریتانیا بیشتر در خانه‌های اینک بدون خدمتکار طبقه‌ی متوسط و نیز خانه‌های واقع در حومه‌ی شهرهای به‌سرعت رو به توسعه‌ی بریتانیا که توسط بعضی از افراد دارای بضاعت طبقه‌ی کارگر خریداری شده بودند، مورد استفاده قرار گرفت. سیمون و دنبی در برآوردشان از تعداد زنان کارگری که قادر بودند از آستانه‌ی در به سمت یک تمدن جدید راه پیدا کنند نسبتاً خوش‌بین بودند. در حقیقت، همان‌طور که یک مفسر اجتماعی هم‌عصر آنها به نام مارگری اسپرینگ رایس در مطالعه‌ی بسیار مهمش در سال 1939 با نام زنان طبقه‌ی کارگر مشاهده کرد:
توجیهاتی که برای شرایط کارگرها مطرح می‌شوند، با رها کردن زن کارگر در مسیری که کمابیش از آغاز زمان مرسوم بوده است - بدون تخصصی شدن و به دور از آموزش مهارت‌های واقعی در هر یک از شغل‌های متعدد - آنها را نادیده گرفته است. 
اسپرینگ رایس همانند سیمون و دنبی بر این باور بود که زنان باید به موازات اینکه برای ارتقای کارشان به‌عنوان زنان خانه‌دار و مادر یاری می‌شوند، باید به‌عنوان افراد نیز پرورش یابند. او در کتابش می‌گوید یک معماری داخلی اصلاح‌شده، روشی اساسی برای تحقق این هدف است. او با توجه به ویژگی مهمی که به‌عنوان اراده‌ی انگلیسی برای حفظ یکپارچگی خانواده و ”محافظت از آن به‌عنوان یک کل هر چه جداتر از سایر خانواده‌ها و نفوذ دیگران“ تعبیر کرد، به‌وضوح یک شکل خانه‌داری جمعی‌تر و اجتماع محور را پیش‌بینی کرد. مانعی که اسپرینگ رایس در برابر این ویژگی مشاهده کرد، سیاست تأسف‌بار دولت در ساختن کلبه به‌جای آپارتمان بود. این فضاهایی که این‌گونه اشغال شده بودند می‌توانستند به شکلی دیگر ... ”به باغ‌های زینتی، زمین‌های بازی، استخرهای شنا، و کارگاه‌های تفریحی و محلی برای زنان - همانند مردان و کودکان - تبدیل شوند“.
اسپرینگ رایس برای تأکید بر این نکته، یک سری تصویر از پروژه‌هایی که نشان‌دهنده‌ی اصلاحات مدنظر وی بودند را جمع کرد. در بین اینها، تصویر 14 به‌خاطر نشان دادن ”مرکز تجمع واقع در یک بلوک جدید از آپارتمان‌های غرب لندن“ حائز اهمیت خاصی است. این در واقع بخشی از مجتمع کنسال است. قرار گرفتن مجتمع کنسال در بین این تصاویر نشان می‌دهد که معاصرین دنبی، به‌خوبی متوجه بلندپروازی او شده بودند. این بنا از طریق ترکیب فضاهایش – تحت تأثیر گفتمان مدیریت علمی - و شیوه زندگی خاصش، زنان ساکن در آنجا را به‌طور خاص برای آشنایی با زندگی ذهن و روان و عبور کردن از آستانه در به سوی زندگی عمومی توانمند می‌کرد.     
دنبی و طراحش فرای برای تأثیرگذاری بر این مذاکره‌ی مجدد پیرامون زندگی خانگی، باید توجه دقیقی صرف طراحی تمام جزئیات بنا می‌کردند. این امر از فضای خصوصی آپارتمان هر خانواده آغاز شده و سپس به فضای عمومی موجود در امکانات رفاهی جمعی بنا و نیز اقدامات مدیریتی که توسط دنبی پیش می‌رفتند، بسط پیدا می‌کرد. اینجا من می‌خواهم هر مرحله از این مذاکره را از خصوصی به عمومی توضیح دهم تا به‌طور دقیق نشان دهم چگونه ساکنان، و به‌طور خاص یکی از آنها برای مشارکت کامل در زندگی مدرن آموزش دیدند.

تأمین آرامش و خلوت در زندگی خانگی ساکنان
دنبی و فرای در هنگام طراحی آپارتمان‌ها - 68 آپارتمان در سه بلوک - از تمایل ساکنان به بازیابی و پروراندن زندگی خانوادگی مطلع بودند؛ چیزی که در خانه‌های یک و دو اتاقه‌ای که ساکنان مجتمع کنسال از آنجا می‌آمدند به سختی قابل تجربه کردن بود. آپارتمان‌ها به‌عنوان یک ”صحنه‌ی نمایش“ برای بازی کردن نقش‌های مشخص درون خانواده در نظر گرفته شده بودند. در آنجا مادر باید یاد می‌گرفت که یک زن خانه‌دار و مادر بهتری باشد، پدر باید نقش خود را به‌عنوان یک نان آور و بزرگ خانواده تثبیت می‌کرد، و همکاری آنها باید ارتقا پیدا می‌کرد. به موازات این، فضای بهتری فراهم شده بود تا فرزندان آنها بتوانند رشد کنند، و به نوبه‌ی خود نقش جنسیتی‌شان را در زندگی بیاموزند.
در این فرایند، ارتقای حس برخورداری از خلوت و مالکیت - خصایصی که تحقق آنها در یک زاغه دشوار است - شرطی اساسی است. این مهم با طراحی هر بلوک طبق اصول دسترسی پلکانی مستقیم به هر آپارتمان، به‌جای دسترسی بالکنی - اقدامی که در مسکن‌سازی‌های اجتماعی آن دوره متداول بود - آغاز شد. این شکل از طراحی، مشکل قدم‌زنی افراد در محوطه‌ی آپارتمان دیگر ساکنان را برطرف کرد و نیز به افراد اجازه داد که قلمروی خودشان را داشته باشند. به یکباره زاغه‌نشین‌ها وارد آپارتمانی شدند که برای تأمین هر آنچه در زاغه‌ها وجود نداشت طراحی شده بود: فضا، خلوت بیشتر، و نظافت.  
هر آپارتمان شامل دو یا سه اتاق خواب، یک حمام، یک آشپزخانه به همراه بالکن مخصوص خشک کردن لباس، و یک اتاق نشیمن به همراه یک بالکن آفتاب‌گیر بود. از آنجا که منشأ این طرح، اروپای قاره‌ای بود، همچون پروژه‌های اروپای قاره‌ای، اندازه‌ی اتاق‌ها متناسب با کارکردشان تعیین شد و از به‌کارگیری حاشیه‌های تزئینی پرطمطراق در آن اجتناب شد. همچنین این فضاها - به‌ویژه آشپزخانه - همانند فضاهای مشابه در فرانکفورت و روتردام، بسیار جنسیتی شده بودند.     
به احتمال زیاد، آشپزخانه‌های مجتمع کنسال به‌عنوان کارگاه آموزشی زنان خانه‌دار در نظر گرفته شده بودند.GLCC در یک بولتن تبلیغاتی، به‌طور طعنه‌آمیزی آشپزخانه‌های مجتمع کنسال را با آشپزخانه‌های جاهای دیگر مقایسه کرد و یادآور شد که طراحی بد امکانات، زنان را ”بیشتر از هر چیز دیگری، به زنان خانه‌دار و مادرانی ضعیف“ تبدیل کرده است. به زنانی که در مجتمع کنسال مستقر شده بودند، یک آشپزخانه بسیار مجهز و خوش‌طرح، به همراه فضایی جهت پختن غذا و نیز رختشویی داده شد. فرای بعدها اینگونه اشاره می‌کند که: ”در این آشپزخانه‌ی کوچک، امور خانه، بدون اخلال در سایر جنبه‌های زندگی و همراه با یک ذهن آزاد برای شکرگزاری پیش می‌رود.“
اگر آشپزخانه فضایی بود که زنان توانایی‌هایشان را به‌عنوان زن خانه‌دار و مادر آموختند، در کنارش اتاق نشیمن به‌عنوان فضایی در نظر گرفته شده بود که زندگی خانواده در آنجا پرورش پیدا می‌کرد. این اتاق با مساحت 20 متر، بزرگترین اتاق موجود در آپارتمان بود. از آنجا که آشپزخانه برای جای دادن یک میز، بسیار کوچک بود، وعده‌های غذایی باید در اتاق نشیمن صرف می‌شدند. این خود موجب تقویت این تصور شد که اتاق نشیمن باید مکانی برای جمع شدن روزانه‌ی اعضای خانواده در کنار یکدیگر باشد. آتش یک شومینه تبدیل به کانون مدرن خانواده شد، و از آنجا که نمی‌تواند برای پختن غذا به‌کار رود، این ایده را بیشتر تقویت کرد که اتاق نشیمن فقط برای زندگی کردن است.    
اتاق نشیمن همچنین دارای یک بلندگوی بی‌سیم بود، که به‌منظور برگزاری مهمانی تعبیه شده بود. جایگاه این بلندگو در بالای شومینه نیز معنادار بود: ترکیب گرما و تفریح، خانواده را دور هم جمع می‌کند.
اتاق نشیمن به اتاق خواب راه داشت و دسترسی به اتاق کودکان از راهرو امکان‌پذیر بود. این وضعیت بدین معنا بود که وقتی کودکان باید به رختخواب می‌رفتند، والدین فضای اتاق نشیمن و اتاق خوابشان را در اختیار خودشان داشتند. و مطمئناً اینکه والدین برای خودشان فضای خواب داشته باشند خیلی مهم بود. در آن برهه، دشواری داشتن یک زندگی زناشویی کامل در زاغه‌ها و تأثیرش بر ازدواج‌ها عمیقاً مورد بحث بود. مصلحینی مترقی همچون اسپرینگ رایس و افرادی که در مرکز سلامت پیشگام فعالیت می‌کردند بر این باور بودند که شوهرها و زن‌ها باید قادر باشند روابط زناشویی‌شان را همانند مهارت‌هایشان به‌عنوان والدین تقویت کنند.
آخرین بخش از طراحی آپارتمان‌ها بالکن آفتابگیر بود. این بالکن حکم جایگزین باغچه را داشت و همچنین برای تسکین روحیه‌ی ساکنان مفید بود. بالکن با ابعاد دو و نیم در یک و نیم متر، به اندازه‌ای بزرگ بود یک میز را در خود جای دهد و یا فضای مناسبی برای بازی کودکان تحت نظارت مادرشان باشد. یک باغچه‌ی جعبه‌ای عمیق در بالکن‌ها تعبیه شده بود تا ساکنان از آن برای پرورش گیاه و سبزی استفاده کنند.

(ادامه دارد)
[1]. Sassoon House
[2]. Dr Lillian Gilbreth
[3]. Dr. Ingenieur Herbert Mueller
[4]. Lady Shena Simon