کتاب "خطابه
ارتجاع" را میتوان به جرأت یکی از درخشانترین
آثار آلبرت هیرشمن دانست. در این کتاب، نویسنده تلاش میکند ضمن بررسی ساختار
منطقی گفتارهای ارتجاعی، به سنخشناسی استدلالهای موجود در این گفتارها بپردازد. این
موضوع ممکن است مخاطبِ این روزها را به یاد مباحث موسوم به "تفکر
انتقادی" بیاندازد. با این حال، هیرشمن بدون آنکه قصد داشته باشد کالای لوکس "تفکر انتقادی" را به مخاطب
عرضه کند، و بی آنکه مخاطب را با مثالهای ساختگی و غیرواقعی سرگرم کند، برای رسیدن
به پاسخ، به دل واقعیت میزند.
هیرشمن با آوردن
نقل قولهای مستقیم از اندیشمندانی که در برابر تحولات ناشی از مدرنیته موضع
واکنشی و محافظهکارانه داشتند - افرادی همچون توکویل، برک، اسپنسر و ... - به سه نوع استدلال رایج و
تکرار شونده برمیخورد: 1. اقدام اندیشیده، پیامدهای مصیبتباری پدید خواهد آورد
(تز انحراف) ، 2. اصلاح جدید، اصلاح قدیمیتر را به مخاطره خواهد انداخت (تز
مخاطره) ، 3. اقدام اندیشیده، در صدد تغییر ویژگیهای ساختاری پایدار نظم اجتماعی
است؛ از این رو بیتأثیر و بیهوده است (تز بیهودگی). وی با آوردن مثالهای متعدد،
بهخوبی نشان میدهد که آنچه اینگونه استدلالها را مورد اقبال فراگیر مخاطبانشان
قرار میدهد - فارغ از اینکه این استدلالها در چه مواردی درست و در چه مواردی با
واقعیت همخوان نیستند - نه الزاماً سنجیدگی و دقت، بلکه جذاب، سادهانگارانه و
بعضاً طنزآمیز بودنشان است.
اما کار هیرشمن
به همین جا ختم نمیشود. اتفاقاً وجه درخشانتر کار وی را میتوان در ادامهی کتاب
یافت. یعنی آنجا که برخلاف هدف اولیهاش و بهطرز غافلگیرکنندهای به نقد گفتارهای
طرفدار تغییر میپردازد. او متوجه میشود که "خطابهی سادهانگارانه
و آمرانه و لجوجانه به هیچ وجه ملک طلق مرتجعان نیست. همتایان مترقیشان نیز
احتمالاً در این زمینه ید طولا دارند".
طبق خطابهی
مترقی: 1. عدم اقدام اندیشیده پیامدهای مصیبتباری پدید خواهد آورد (در مخالفت با
تز انحراف)، 2. اصلاح جدید و اصلاح قدیمی متقابلاً همدیگر را تقویت خواهند کرد (در
مخالفت با تز مخاطره)، و 3. اقدام اندیشیده را نیروهای تاریخی قدرتمندی حمایت میکنند
که از پیش در جریان بودهاند؛ لذا مقابله با آنها کاملاً بیهوده خواهد بود (در
مخالفت با تز بیهودگی).
جالب آنکه هر دو گفتار
ارتجاعی و مترقی، بهطور مشابهی داعیهی جهانشمول بودن دارند و درستی ادعاهایشان
را محدود به شرایط زمانی و مکانی خاصی نمیبینند و معمولاً طوری مطرح میشوند که تن
به شرط ابطالپذیری ندهند.
هیرشمن میگوید
تا وقتی که مبلغان خطابهی ارتجاعی و خطابهی مترقی این اشتباهات روششناختیشان
را برطرف نکنند و صرفاً برای اثبات حقانیت خودشان وارد گفتگو با رقیب شوند، باب
گفتگو بسته و امکان تحقق دموکراسی منتفی خواهد ماند. نویسنده اینگونه نتیجه میگیرد
که:
"شرکتکنندگان ]در فرآیند ایدهپروری[ نباید از ابتدا ایدههایشان را بیچون و چرا و تمام
و کمال شکل داده باشند، بلکه انتظار میرود به مذاکرهای ارزشمند بپردازند، یعنی
باید آماده باشند ایدههای اولیهشان را در پرتو استدلالهای سایر شرکتکنندگان و
نیز در اثر اطلاعات جدیدی که حین گفتگو در دسترسشان قرار میگیرد جرح و تعدیل
کنند".
جالب است که نویسنده
در طی این بررسیها به هیچ وجه تلاش نمیکند ژست بیطرفانه به خود بگیرد. او بهوضوح
و در عین صداقت، از معلوم شدن موضع شخصیش هیچ ابایی ندارد. اما نکتهی آموزندهی
کار وی در این است که او در نقد گفتارهای دو طرف، به یک اندازه نکتهسنج و نقاد
است. در واقع بهجای اینکه موضع شخصی خودش را کتمان کند، تلاش میکند این موضع
شخصی لطمهای به وجه علمی کارش وارد نکند. این ویژگی بهوضوح در سایر آثار هیرشمن
نیز به چشم میخورد. او بهمعنای واقعی کلمه "تحقیق" میکند. یعنی بهجای
آنکه برای اثبات درستی حدسها و ادعاهای اولیهاش از ابزار تحقیق استفاده کند، خودش
و مخاطبش را به دست تحقیق میسپارد تا ببیند در انتها به کجا خواهند رسید.
اینگونه است که
وی این امکان و قابلیت را پیدا میکند که در میانهی راه، متوجه وجه دیگری از
واقعیت شده و همانطور که خودش در انتهای کتاب تصریح میکند، در حالی که در ابتدای
کار هدفش را "افشای ناآزمودگیهای صرفِ خطابهی ارتجاعی" در نظر گرفته
بود، در انتهای کار به "دستاوردی بیطرفانهتر" برسد؛ به قول خودش "دستاوردی که چه بسا در اصل جان میداد
برای هدفی بلندپروازانهتر".