بهنظرم یکی از
ایرادات سخنان دکتر اباذری این است که سیاستگذاریها را با ابزار ایدئولوژی نقد میکند.
سیاستگذاری اجتماعی و اقتصادی ماهیتاً در تضاد با هرگونه ایدئولوژی و باور جزمیای
است. چرا که مهمترین پرسش در سیاستگذاریهای اجتماعی و اقتصادی، ارزیابی میزان
اثربخشی هر سیاست و شناسایی پیامدهای مثبت و منفیاش است. با ابزار ایدئولوژی نمیتوان
به چنین پرسشهایی پاسخ داد. مواردی که آقای اباذری بهعنوان سیاستهای
نئولیبرالیِ اجرا شده توسط دولت فعلی مطرح میکند، الزاماً تحت هر شرایطی اشتباه
نیستند. مهم این است که منتقدان، برای اینکه نشان دهند این سیاستها اشتباهند،
بدون پیشداوری، پیامدهایش را بهطور همهجانبه ارزیابی کنند و با استناد به بررسیهایشان
بگویند که چرا معتقدند این سیاستها غیرقابل دفاع هستند. بهترین مثال برای معرفی این دیدگاه
نسبت به سیاستگذاری، کارهای آلبرت هیرشمن، و بهخصوص کتاب درخشانش «خروج، اعتراض، وفاداری»
است. این کتاب در دههی 1970 میلادی نوشته شده و امروز یکی از مهمترین کتابها در حوزهی
اقتصاد سیاسی است. هیرشمن در این کتاب با استفاده از سه مفهوم کلیدی «خروج / Exit»، «اعتراض / Voice» و «وفاداری / Loyalty»، و با مرور مثالهای
متعددی از سازمانها و کشورهای مختلف، سعی میکند به بهترین و کارآمدترین الگوها برای
«بهبود» وضعیتهای تضادآمیز بین کارگر و کارفرما برسد (به این معنا، اگر مارکس معلم
انقلاب باشد، هیرشمن معلم اصلاحطلبی است). توجه داشته باشید که اگر آقای هیرشمن میخواست
مثل آقای اباذری به موضوع نگاه کند، میتوانست بهجای اینکه اینهمه به خودش زحمت تحقیق
بدهد و در نهایت تمام نتیجهگیریهایش را مقید به قیدهای «بهنظر میرسد» و «به احتمال
زیاد» و «با توجه به شواهد» و ... کند، بیاید در عرض یک سخنرانی نیم ساعته، با گزارههای
قطعی و یقینی، بر علیه فریدمن افشاگری کند. (بهنظر میرسد یکی از دلایلی که آقای مالجو
به خودش اجازه نمیدهد مثل آقای اباذری سخن بگوید این است که کتابهای هیرشمن را خوانده
و ترجمه کرده است و با روششناسی علمی او آشناست).
نکتهی دیگر اینکه وقتی
چپها از سهجانبهگرایی صحبت میکنند، باید توجه داشته باشند که یک طرف دعوا (یا
گفتگو) هم کارفرماها هستند. اما در صورتبندیای که دوستان ارائه میدهند هیچ اثری
از مسائل کارفرماها نیست. در بین چپهای ایرانی، آقای مراد ثقفی جزء معدود افرادی
است که به مسائل مربوط به کارفرماها هم توجه ویژهای داشته است. پیشنهاد میکنم طرفداران
ایدهی سهجانبهگرایی، با ایشان راجع به این موضوع صحبت کنند و از ایشان بپرسند
که با پژوهشهایی که در این خصوص انجام داده، به چه نتایجی رسیده است.
اتفاقاً ربط دادن
دولت روحانی به دولتهایی مثل دولت تاچر هم بهدلیل همین نگاه ایدئولوژیکِ آقای
اباذری انجام شده است. موافقم که طی دهههای اخیر، اتفاقات مشابهی در سراسر دنیا
ذیل عنوان «نئولیبرالیسم» رخ داده که پیامدهای مثبت و منفی مشابهی داشته است. اما
بهنظر نمیرسد که بتوانیم با اتکا بر وجوه تئوریک و ایدئولوژیک، تمام واقعیت را
توضیح بدهیم. بهعنوان مثال، حتا نزدیکان تاچر معتقدند که تاچر اصلاً در قید و بند
نوشتههای هایک و فریدمن نبوده و فقط برای این از نوشتههای آنها دفاع میکرده که
میتوانسته از این طریق به اقداماتی که خودش بهدنبال انجامشان بوده، مشروعیت و
وجاهت علمی بدهد. به این معنا بهنظر میرسد که حلقهی واصلهی اتفاقاتی که طی
دهههای اخیر رخ داده، نه «نئولیبرالیسم» به مثابه یک ایدئولوژی، بلکه به مثابه یک
گرایش سیاسی و اقتصادی است. لذا بهنظرم دکتر اباذری تلاش بیموردی برای
ایدئولوژیک نشان دادن این پدیده دارد. این کار ایشان باعث میشود که:
1. مخاطب به «زمینه»های روی آوردن به سیاستهای
به اصطلاح «نئولیبرالی» در کشورهای مختلف بیتوجه شود. مثلاً سیاستهای تاچر در
شرایطی مورد استقبال قرار گرفت كه اتحادیههای کارگری از قدرتهای قانونیای که
داشتند، استفادههای غیرمسئولانه میکردند و ناکارآمدی اتحادیههای کارگری، اقتصاد
کشور را فلج کرده بود. اما در ایران اساساً اتحادیهای در کار نیست، و بهطور کل
صورت مسأله فرق میکند. همین وزارت کار و رفاه دولت روحانی، اتفاقاً الان در
اختیار دست چپیهاست؛ اما آنها به این نتیجه رسیدهاند که راهی به جز این تصمیمها
ندارند. من نمیگویم هر کاری که میکنند درست است، اما نکتهی مهم این است که این
تصمیمگیریها مبنای ایدئولوژیک ندارند و درست نیست که با یک ایدئولوژیِ دیگر
نقدشان کنیم.
2. همچنین تفسیر ایدئولوژیک از این سیاستها، باعث میشود که ما به خیلی از متغیرها و عوامل بسیار مهم دیگر هم بیتوجه شویم. ما اگر صرفاً بر اساس ایدئولوژی بخواهیم مابهازای تاچر را در ایران پیدا کنیم، احتمالاً دولت روحانی به ذهنمان خواهد رسید. اما مسأله اینجاست که اتفاقاً اقدامات و رفتارهای تاچر از خیلی جهات به احمدینژاد شبیه بوده، و از قضا اکثر منتقدانِ مطلع او، پاشنهی آشیل تاچر را نه در سیاستهای راستگرایانه، بلکه بیشتر در خودرأیی و استبداد رأی و تصمیمگیریهای آنی و خلقالساعه (وجوه اشتراکش با احمدینژاد) میدانند. اما دکتر اباذری چون فقط به وجوه ایدئولوژیک توجه دارد، در دورهی احمدینژاد سکوت معناداری میکند و در دولت روحانی فریاد اعتراض سر میدهد. بهنظرم ما نباید فراموش کنیم که سیاستهای راستگرایانه، تنها شر موجود و ممکن نیستند؛ بلکه - بهخصوص در کشوری مثل ایران - شرهای دیگری مثل استبداد رأی، خفقان و عوامفریبی هم وجود دارند که همزمان باید با آنها هم مقابله کرد.
2. همچنین تفسیر ایدئولوژیک از این سیاستها، باعث میشود که ما به خیلی از متغیرها و عوامل بسیار مهم دیگر هم بیتوجه شویم. ما اگر صرفاً بر اساس ایدئولوژی بخواهیم مابهازای تاچر را در ایران پیدا کنیم، احتمالاً دولت روحانی به ذهنمان خواهد رسید. اما مسأله اینجاست که اتفاقاً اقدامات و رفتارهای تاچر از خیلی جهات به احمدینژاد شبیه بوده، و از قضا اکثر منتقدانِ مطلع او، پاشنهی آشیل تاچر را نه در سیاستهای راستگرایانه، بلکه بیشتر در خودرأیی و استبداد رأی و تصمیمگیریهای آنی و خلقالساعه (وجوه اشتراکش با احمدینژاد) میدانند. اما دکتر اباذری چون فقط به وجوه ایدئولوژیک توجه دارد، در دورهی احمدینژاد سکوت معناداری میکند و در دولت روحانی فریاد اعتراض سر میدهد. بهنظرم ما نباید فراموش کنیم که سیاستهای راستگرایانه، تنها شر موجود و ممکن نیستند؛ بلکه - بهخصوص در کشوری مثل ایران - شرهای دیگری مثل استبداد رأی، خفقان و عوامفریبی هم وجود دارند که همزمان باید با آنها هم مقابله کرد.
مسأله اینجاست که آقای اباذری مظاهر اصلی
بروز احتمالی فاشیسم را نادیده میگیرد و حتا در تندترین صحبتهایش هم هیچ اشارهای
به آنها نمیکند، و برای اینکه حرفش را بزند دیواری کوتاهتر از تجمعکنندگان در پاسارگاد
پیدا نمیکند. آیا واقعاً پیدا کردن مصداق برای عوامل تقویتکنندهی فاشیسم در ایران
اینقدر سخت است که ایشان مجبور شود تا پاسارگاد بهدنبال مظاهر فاشیسم بگردد؟ آقای
اباذری زورش به عوامل اصلی "سیاستزدایی" نمیرسد و در عوض طرفداران مرتضی
پاشایی را تحقیر میکند. کما اینکه زورش به احمدینژاد و شرکای سیاسیش نمیرسد، و در
عوض اصلاحطلبها را تخطئه میکند.
No comments:
Post a Comment