Tuesday, July 7, 2015

آن روزها رفتند ..

دیشب خواب دیدم هنوز دانشجوی دانشگاه فردوسی ام. با بچه‌ها رفتیم اطراف مشهد. ناهار کباب خوردیم. من یادم رفت دنگمو باهاشون حساب کنم.
فرداش دیدم همون بچه‌ها جلوی دانشکده نشستند و دارن باز هم کباب میخورن! منو دیدن گفتن ابوالفضل بیا بشین کباب بزنیم. پیش خودم گفتم آخ جون، الان میرم هم کباب میخورم، هم دنگ دیروز و امروزمو باهاشون حساب میکنم که عذاب وجدان نگیرم. آقا ما کبابه رو خوردیم و یه نوشابه هم روش. اومدم پولشو حساب کنم یهو از خواب پریدم!
الان میترسم بخوابم بچه‌ها منتظر باشن خفتم کنن..

No comments:

Post a Comment