دیشب خواب دیدم هنوز دانشجوی دانشگاه فردوسی ام. با بچهها رفتیم اطراف مشهد. ناهار کباب خوردیم. من یادم رفت دنگمو باهاشون حساب کنم.
فرداش دیدم همون بچهها جلوی دانشکده نشستند و دارن باز هم کباب میخورن! منو دیدن گفتن ابوالفضل بیا بشین کباب بزنیم. پیش خودم گفتم آخ جون، الان میرم هم کباب میخورم، هم دنگ دیروز و امروزمو باهاشون حساب میکنم که عذاب وجدان نگیرم. آقا ما کبابه رو خوردیم و یه نوشابه هم روش. اومدم پولشو حساب کنم یهو از خواب پریدم!
الان میترسم بخوابم بچهها منتظر باشن خفتم کنن..
No comments:
Post a Comment