Friday, November 13, 2015

بنگاهداری خصوصی و کنش جمعی؛ نگاهی به عملکرد کارفرمایان ایران 50-1340


ارزیابی عملکرد کارفرماهای ایرانی، غالبن ذیل دو روایت متضاد و یک‌طرفه قرار گرفته است؛ در یک روایت، کارفرمای ایرانی همچون دیوی تصویر می‌شود که به استثمار کارگرها مشغول است، و در روایت دیگر، به‌سان فرشته‌ای که رونق و پیشرفت اقتصادی کشور مرهون کارآفرینی‌ها و نبوغ فردی اوست.
در این میان، نکته‌ای که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد این است که با تحلیل شخصیت و خصایص اخلاقی کارفرماها نمی‌توان راجع به مثبت یا منفی بودن عملکردشان قضاوتی کرد. آنچه به مراتب اهمیت بیشتری دارد، پیامدهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تصمیم‌‌ها و انتخاب‌های آنهاست.
در تحقیقی که به همراه استاد گرانقدرم جناب آقای ثقفی راجع به عملکرد کارفرمایان ایرانی دهه‌ی 40 انجام داده‌ام، سعی کرده‌ایم به دور از پیش‌داوری‌های شخصی، و با رجوع مستقیم به داده‌های آماری و نیز سایر اسناد موجود، عملکرد کارفرماهای ایرانی را طی این دهه مورد بررسی قرار دهیم. چکیده‌ای از نتایج این تحقیق، در قالب مقاله‌ای با عنوان ”بنگاهداری خصوصی و کنش جمعی؛ نگاهی به عملکرد کارفرمایان ایران 50-1340“ در شماره‌ی اخیر فصلنامه‌ی گفتگو منتشر شده است.

Friday, October 9, 2015

نامه‌های ایرانی

- در ارتباط با فحش‌هایی که این روزها نثار آقای ظریف می‌شود -
”بیش از دو قرن از زمان نوشتن ”نامه‌های ایرانی“ [نوشته‌ی منتسکیو] می‌گذرد و با کمال تأسف، هنوز ما تکلیف خود را با مسائل و تصورات فرهنگی آن دوران روشن نکرده‌ایم. هنوز همه چیز را از دریچه‌ی غرب و شرق یا خودی و بیگانه می‌نگریم و منابع فکری و ثروت ملی خود را با ایماژهای اغلب خودساخته و خیالی صرف می‌کنیم. بحث ”گفتگوی تمدن‌ها“ را به جهانیان پیشنهاد می‌کنیم، اما حتی مذاکره کردن با دیپلمات‌ها یا افراد معمولی خارجی را گناه محسوب می‌کنیم. امریکا را دشمن ایرانیان می‌دانیم، اما به هر نقطه‌ی امریکا که سفر می‌کنیم، حضور ایرانیان را حس می‌کنیم. به‌راستی چرا رابطه‌ی ما با خود و دنیایی که در آن هستیم، چنین اسکیزوفرنیک است؟“
- میرسپاسی، علی (1392)، دموکراسی یا حقیقت؛ رساله‌ای جامعه‌شناختی در باب روشنفکری ایرانی، تهران، انتشارات طرح نو، صص 41 - 42.

Wednesday, September 30, 2015

رویش ناگزیر جوانه

"دفتر انجمن اسلامی دانشکده علوم ریاضی دانشگاه فردوسی بعد از چند سال وقفه بازگشایی شد."
این عکس، تمام خاطراتی که از سال 81 تا 86 از دفتر انجمن ریاضی داشتم رو برام شخم زد. هیچکدوم از این دانشجوها رو نمی‌شناسم، اما لبخند و امیدی که توی چهره‌‌ی تک تک شون معلومه رو میفهمم. چقدر قیافه‌هاشون بامزه س!
امیدوارم مواظب خودشون و اون دفتر لعنتی باشن.

Friday, July 31, 2015

درباره‌ی کلی‌گویی‌های ملکیان

یکی از عجیب‌ترین کارهایی که آقای مصطفی ملکیان اخیرن انجام داده، طرح این پرسش است: بزرگترین مشکل یا یگانه مشکل یا علت‌العلل مشکلات جامعه چیست؟
به‌نظرم این پرسش، بسیار گمراه‌کننده است. چرا که مشخص نیست به لحاظ روش‌شناختی، چه معیار و چه مسیری برای پاسخ دادن به این پرسش وجود دارد و چگونه می‌توان پاسخی ابطال‌پذیر به این سوال داد.
آقای ملکیان بدون توجه به این ملاحظات، بر طرح این پرسش (و پاسخ دادن به آن) اصرار دارد. ایشان تلاش می‌کند مکاتب فکری مختلف را برحسب پاسخی که می‌توانند به این پرسش دهند دسته‌بندی کند. به این معنا معتقدم صورت‌بندی اشتباه ملکیان از موضوع - و به تبع آن، نتیجه‌گیری اشتباه ایشان - مصداق آدرس غلط دادن به مخاطب است.
با وجود آنکه جریان امروزین علوم انسانی از کلی‌گویی‌های سابقش فاصله گرفته و به‌سمت پاسخگویی به سوال‌های مشخص‌تر و دقیق‌تر حرکت می‌کند، انگار از علاقه‌ی «استاد» به طرح سوال‌های کلی و مبهم کاسته نمی‌شود.

(متن زیر بخشی از سخنرانی ایشان در مشهد است)


Sunday, July 19, 2015

گزارشی از سفر به روستای زرگر

”به روستای زرگر (رومانو) خوش آمدید“ !

قبل از اینکه پایم را به روستای زرگر بگذارم، روایت‌های مختلفی راجع به آنجا شنیده بودم. با وجود اینکه این روایت‌ها بعضن با هم تفاوت‌های قابل توجهی داشته‌اند، اما همگی حاکی از آن بودند که روستای زرگر بی‌شک یکی از عجیب‌ترین روستاهای ایران است. این روستا در ده کیلومتری شهر آبیک، در استان قزوین قرار دارد.
اهالی این روستا به زبان رومانو صحبت می‌کنند. آن‌طور که از روایت‌های مختلف دستگیرم شده است، رومانو زبان کولی‌های اروپایی یا ”روم“ها است. در ایران به این زبان، زبان زرگری هم می‌گویند.
بعد از چند سوال و جواب کوتاه از اهالی روستا، آدرس خانه‌ی مناسب‌ترین فرد برای پاسخگویی به سوال‌هایمان را پیدا می‌کنیم.
”مش کتاب“ حتا خونگرم‌تر و مهمان‌نوازتر از آن چیزی است که ساکنان روستا برایم تعریف کرده بودند. کلاهی که بر سر دارد، خاطرات پدربزرگ را برایم زنده می‌کند. وقتی متوجه می‌شود اصالت اردبیلی دارم یک شعر به زبان ترکی برایم می‌خواند. می‌گوید بیشتر زرگرها با زبان ترکی هم آشنایی دارند. همین که این را می‌گوید، این فرضیه در ذهنم نقش می‌بندد که شاید زبان رومانو از زبان ترکی مشتق شده باشد. اما وقتی شروع می‌کند با اهالی خانه به این زبان صحبت کند، می‌فهمم که هیچ شباهتی بین این دو زبان وجود ندارد.
اسمش ”کتابعلی زرگر“ است و در سال 1305 در همین روستا متولد شده است. می‌گوید به یاد دارد که در سال‌های جوانی‌اش یک بار یک مستشرق روس برای تحقیق راجع به زبان زرگری به این روستا آمده و بعد از شنیدن زبان مردم روستا به آنها گفته است که نژادشان به روم‌های اروپا برمی‌گردد.
مش کتاب می‌گوید زرگرها در سایر شهرهای کشور هم وجود دارند؛ از جمله در شیراز، ارومیه، خوی، شهریار، مشهد، قوچان و غیره. اما آنها هم از همین روستا به آن شهرها مهاجرت کرده‌اند.

برادرزاده‌ی مش کتاب که برای تبریک عید فطر به خانه‌ی عمویش آمده است - مردی میانسال به نام ”دلاور“ است. دلاور، پزشک تجربی است. فرزندانش هم پزشکی خوانده‌اند. می‌گوید برخلاف تصوراتی که راجع به زرگرها وجود دارد، آنها افراد تحصیلکرده‌ی زیادی در بین خود دارند. ”یکی از اهالی روستا که همین چند وقت پیش فوت کرد، مدرک مهندسی‌اش را 37 سال پیش گرفته بود“.
او راز مهاجر بودن روم‌ها را در این می‌داند که آنها معمولن با حکومت‌ها سر سازگاری نداشته‌اند. می‌گوید به‌خاطر همین ویژگی این قوم بوده که شاه اسماعیل 400 نفر از زرگرها را گردن زده بود.
اما گویا لااقل در حال حاضر، نشانه‌چندانی از ناسازگاری روم‌ها با قدرت مرکزی، در زرگرها دیده نمی‌شود. آنها مسلمان و شیعه اند و - برخلاف بعضی روایت‌ها - به زبان فارسی هم می‌نویسند و تنها تفاوت فرهنگی مشهود زرگرها با فرهنگ رسمی ایران، زبان آنهاست.
با این حال، دلاور می‌گوید جوان‌های روستا طی سال‌های اخیر به لطف گسترش اینترنت توانسته‌اند با جماعت روم‌‌های اروپا ارتباط برقرار کنند و حالا هر از گاهی از کشورهای مختلف اروپایی برایشان مهمان می‌آید.

Tuesday, July 7, 2015

آن روزها رفتند ..

دیشب خواب دیدم هنوز دانشجوی دانشگاه فردوسی ام. با بچه‌ها رفتیم اطراف مشهد. ناهار کباب خوردیم. من یادم رفت دنگمو باهاشون حساب کنم.
فرداش دیدم همون بچه‌ها جلوی دانشکده نشستند و دارن باز هم کباب میخورن! منو دیدن گفتن ابوالفضل بیا بشین کباب بزنیم. پیش خودم گفتم آخ جون، الان میرم هم کباب میخورم، هم دنگ دیروز و امروزمو باهاشون حساب میکنم که عذاب وجدان نگیرم. آقا ما کبابه رو خوردیم و یه نوشابه هم روش. اومدم پولشو حساب کنم یهو از خواب پریدم!
الان میترسم بخوابم بچه‌ها منتظر باشن خفتم کنن..

Sunday, June 21, 2015

استادیوم، یه نفر ...

برای من، همیشه «استادیوم» یکی از خاطره‌انگیزترین فضاهای شهری بوده. خاطرات نابی که به‌ هیچ وجه با کلمات قابل وصف نیستند.
اما حالا که بحث ورود زنان به استادیوم‌ها تبدیل به یک «مطالبه‌ی مدنی» شده، تصمیم گرفتم تا وقتی که این وضعیت تبعیض‌آمیز پابرجاست، برای تماشای هیچ مسابقه‌ای به استادیوم نرم. 
البته می‌دونم که این تحریم خودخواسته هیچ تأثیری در رفع محدودیت حضور زنان در استادیوم‌ها نخواهد داشت؛ اما لااقل از اینکه در یک وضعیت تبعیض‌آمیز، طرف ظلم و ظالم رو نگرفتم وجدانم آسوده خواهد بود.

Thursday, June 11, 2015

از کتاب "اقتدار" نوشته ریچارد سنت

«برای خنثی کردن ترس از وابستگی، اعتراض کردن به سلطه‌ی خدایگان‌ها کافی نیست. باید به خود تمامیت آنها حمله کرد. تنها بدین شیوه است که ما در صدد زدودن «خدایگان درونی خود» برمی‌آییم. اگر ما بتوانیم خود را قانع کنیم که سلطه‌ی دیگری بر ما، هر چه می‌خواهد باشد، امری نامشروع است، در آن صورت خواهیم توانست نگذاریم او کاری کند که ما خود را ناتوان و شرمنده احساس کنیم.»

ریچارد سنت، اقتدار، ترجمه باقر پرهام، نشر پردیس دانش، ۱۳۹۱، ص ۷۱

Thursday, April 30, 2015

اباذری از کدام جامعه‌شناسی حرف می‌زند؟

سخنرانی صریح دکتر یوسف اباذری در همایش هشت دهه علوم اجتماعی ایران، مورد توجه طیف زیادی از موافقان و مخالفانش قرار گرفته است. جان کلام اباذری در این سخنرانی این است که مسبب اصلی مشکلات فعلی جامعه، متولیان علومی همچون اقتصاد، روانشناسی، فلسفه و ... هستند و کلید حل مشکلات فعلی، بازگشت به جامعه‌شناسی است. او بر ماهیت مصلحانه‌ی جامعه‌شناسی تأکید می‌کند و به این اعتبار معتقد است جامعه‌شناسی می‌تواند امکان گفتگو میان افراد، میان دولت و ملت، و میان دولت و خود دولت را فراهم کند.
اما به‌نظرم نکته‌ی تناقض‌آمیز سخنان اباذری این است که او در حالی بر ماهیت مصلحانه‌ی جامعه‌شناسی تأکید دارد، که خود در حال دامن زدن به یک دعوای تمامیت‌خواهانه میان حوزه‌های مختلف علوم انسانی است. به‌راستی اگر یک جامعه‌شناس ادعای این را دارد که می‌تواند بین مردم و دولت میانجی ایجاد کند، چطور نمی‌تواند با متخصصان سایر علوم وارد یک گفتگوی تفاهم‌آمیز شود؟!
مشکل وقتی بغرنج‌تر می‌شود که اباذری نه تنها تمایلی به برقراری ارتباطی مفید میان جامعه‌شناسی و علوم دیگر نشان نمی‌دهد، بلکه در عمل، به اختلافات موجود میان جامعه‌شناسی و سایر علوم شکلی ایدئولوژیک می‌دهد. در واقع، بار ایدئولوژی چپ را بر روی دوش جامعه‌شناسی گذاشته و علوم دیگر را به‌عنوان فراورده‌های نئولیبرالیسم تلقی می‌کند. در نتیجه راجع به هر آنچه که گمان می‌کند متفاوت با رسالت‌های جامعه‌شناسی است، نگاه تحقیرآمیزی دارد.
اینگونه است که وقتی دکتر اباذریِ جامعه‌شناس، پا به عرصه‌ی عمومی می‌گذارد و با پدیده‌ای همچون ”مرتضی پاشایی“ مواجه می‌شود، به‌جای آنکه طبق ادعای خود پل ارتباطی میان بخش‌های مختلف جامعه باشد، طرفداران مرتضی پاشایی را ”احمق“ خطاب می‌کند و سلیقه‌ی موسیقیایی بخشی از جامعه را چماقی می‌کند بر سر بخشی دیگر از جامعه.
اباذری به این نکته توجه ندارد که جامعه ماهیتن نقطه‌ی مقابل ایدئولوژی است و به این معنا، جامعه‌شناسی هم نمی‌تواند وجه ایدئولوژیک داشته باشد. در نتیجه - علیرغم اینکه خود نیز بر وجه تجربی و مصلحانه‌ی جامعه‌شناسی تأکید داشته - تصویری ایدئولوژیک از آن ارائه می‌کند.
اباذری در سخنانش به تلاش‌های دکتر غلامعباس توسلی در اوایل انقلاب هم اشاره می‌کند و از اینکه توسلی - به تعبیر اباذری – ”برای بقای جامعه‌شناسی به یک معنا بسیار جنگید و اثبات کرد که باید جامعه‌شناسی باقی بماند و ماند و به کارش ادامه داد “ از وی تقدیر می‌کند. اما اتفاقن بدیل رویکرد اباذری، رویکردی است که بزرگانی همچون دکتر توسلی داشتند. دکتر توسلی برای آنکه جامعه‌شناسی باقی بماند نجنگید؛ بلکه فروتنانه با منتقدان جامعه‌شناسی گفتگو کرد و توانست جایگاه جامعه‌شناسی را در فضای ملتهب اوایل انقلاب تثبیت کند.
در حالی که امروزه در جوامع مترقی، ارتباطی ارگانیک میان رشته‌های مختلف علوم انسانی شکل گرفته و حوزه‌های میان‌رشته‌ای اهمیتی بیش از پیش پیدا کرده‌اند، دامن زدن به دعواهای قبیله‌گرایانه بین متولیان جامعه‌شناسی و اقتصاد و روانشناسی و فلسفه و ... در ایران، بسی طنزآمیز و تأسف‌آور است.

Thursday, April 9, 2015

نفرت‌پراکنی

به‌نظرم این موج نفرت‌پراکنی در فضای مجازی نسبت به اعراب، نه تنها غیراخلاقی، بلکه خیلی خطرناک و غیرمسئولانه است. به‌خصوص در برهه‌ی زمانی فعلی که منفعت جریان‌های سیاسی خاصی در داخل و خارج کشور، با بروز جنگ - در هر سطحی - بین ایران و کشورهای عربی گره خورده است. 
اگر امروز، آگاهانه یا ناآگاهانه مشغول ریختن هیزم بر آتش اختلافات نژادی هستیم، فردای روزگار در قبال قربانیان جنگ‌های‌ احتمالی، مسئول خواهیم بود.

Monday, March 30, 2015

زندگی

"زندگی را باید چنان جدی بگیری
که مثلا در هفتاد سالگی نهال زیتون بکاری،
نه به خاطر گذاشتن میراث برای فرزندان
بلکه به این سبب که با وجود وحشت از مرگ
باورش نداری
و زندگی را اصل میدانی."

ناظم حکمت

Wednesday, February 11, 2015

هم یک شهروند، هم یک زن خانه‌دار (بخش سوم و پایانی)

الیزایت دارلینگ، برگردان: ابوالفضل حاجی‌زادگان
(منتشر شده در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ)

یک مسکن خصوصی اصلاح‌شده و اصلاح‌کننده، همه‌ی افراد را قادر می‌سازد تا نقش مناسبشان در خانواده را به عهده بگیرند و در نتیجه آنها را در جایگاهی قرار می‌دهد که نقش‌شان را در اجتماع - به مثابه یک کل - به عهده بگیرند. آپارتمان با کار مقرون به صرفه، زنانی همچون خانم وینبورن را به‌واسطه‌ی اینکه می‌توانستند در حیات اجتماعی ساختمان مشارکت کنند، از بیگاری کشیدن نجات می‌داد. از این رو، فضای عمومی مجتمع کنسال به اندازه‌ی خود آپارتمان‌ها با دقت طراحی شده بود. هدف از این کار، شکل‌گیری حس با هم بودن و متعاقباً ایجاد شرایطی برای شکوفایی‌ این حس بود. این به نوبه‌ی خود، به مثابه یک زمین آموزش برای فعالیت در عرصه‌ی عمومی خارج از مجتمع عمل می‌کرد. تحقق چنین وضعیتی مستلزم تحقق دو شرط بود: در نظر گرفتن انواع مشخصی از امکانات اجتماعی، و همچنین اجرای شیوه‌های مدیریتی خاص.  

مبنای ساخت این مجتمع آن است که ساکنان خودشان آن را بگردانند
زمین مجتمع کنسال یک عامل مهم در تقویت حس با هم بودن ساکنانش بود. این زمین از جنوب به راه آهن بزرگ غربی، از شمال به کانال آب اصلی، از غرب به یک ایستگاه گاز، و از شرق به یک جاده‌ی مهم منتهی می‌شد؛ و همچنین دارای سطح وسیعی بود که از سطح جاده پایین‌تر بود. در واقع وارد شدن به مجتمع کنسال به معنای ورود به یک دنیای جدید بود.
وقتی ساکنان در فضای بین دو بلوک قدم می‌زدند، در واقع وارد یک فضای عمومی می‌شدند که شامل دو انجمن، یک مهد کودک، و فضای سبز بود. در این بین، دو مکان به‌طور ویژه در توانمندسازی زنان در پرداختن به زندگی ذهن و روح مهم بودند: مهدکودک و انجمن بزرگسالان.
علاوه بر وقتی که خانه‌های عقلانی شده در اختیار زنان می‌گذاشت، تمام کودکان می‌توانستند از ساعت 8 صبح تا 5 بعدازظهر به مهدکودک بروند؛ و این امر، وقت آزاد بیشتری را در اختیار مادرانشان قرار می‌داد. اینک باید به این پرسش بپردازم که زنان این وقت‌های آزادشان را در کجاها صرف می‌کردند؛ اما باید این نکته را نیز یادآور شوم که مهد کودک به‌عنوان یک زمین آموزشی مهم برای شهروندان آینده‌ی مملکت عمل می‌کرد.
فعالیت‌های اجتماعی‌ای که کودکان در مدرسه می‌آموختند، مکمل فضاهای مدرنی بود که در آن سکونت داشتند. هر روزه بر وعده‌های غذایی و استراحت‌های منظم تأکید می‌شد. تمام کودکان برای اخذ مسئولیت در قبال خودشان و دیگران تشویق می‌شدند؛ چیزی که از نظر سر ارنست سیمون[1]، سیاستمدار لیبرال، مفسر اجتماعی و همسر شِنا سیمون[2]، یکی از چهار اصول اساسی شهروندی بود. کودکان در زمان ناهار به‌صورت نوبتی به یکدیگر خدمت می‌کردند و برای تقویت حس مالکیت و محافظت از وسایل، هر کسی کمد و جالباسی مخصوص خودش را داشت.
در حالی ساکنان کم سن و سال مجتمع کنسال به شیوه‌ی خوبی تربیت می‌شدند، مادران آنها این امکان را می‌یافتند که به یکی از دو انجمن موجود در آنجا مراجعه کنند. یکی از این دو انجمن که در طبقه‌ی زیرین مجتمع قرار داشت، در طول روز به‌عنوان فضایی برای گرد هم جمع شدن زنان جهت انجام فعالیت‌های مشترک مورد استفاده قرار می‌گرفت. آن‌طور که عکس‌های آن دوره نشان می‌دهند، این فعالیت‌ها از کلاس خیاطی تا نوشیدن یک فنجان چای عصرانه‌ی ساده را شامل می‌شدند. هدف از حضور زن در این انجمن - به‌جای ماندن در آپارتمانش - تحقق بخشی از فرایندی بود که به او یادآوری می‌کرد که هم عضوی از خانواده‌ی خودش و هم عضوی از اجتماعی به نام مجتمع کنسال بود. 
هنگام عصر، انجمن چهره‌ی متفاوتی به خود می‌گرفت. با روانه شدن کودکان به انجمن، آن‌طور که در یکی از بروشورهای GLCC آمده است ”مردها می‌توانند در پایان ساعت کاری، به همراه همسرشان یک تا دو ساعتی به تفریح بپردازند.“ انجمن در عین حال که مکانی برای معاشرت بین همسایه‌ها (و نیز زوج‌ها) فراهم می‌کرد، همچنین به ابزاری مخصوص ساخت و تعمیر مبلمان، و نیز تعمیر کفش مجهز بود. چنین امکاناتی کمک می‌کردند تا دخل و خرج ساکنان با هم بخواند، اما از آنها نیز انتظار می‌رفت که - با توجه به تأکید بر بازتولید خانواده‌ به شکلی که در مجتمع کنسال حاکم شده بود - کمک کنند تا حس مباهات به خانه‌داری در بین ساکنان مرد و زن پرورش پیدا کند. این واقعیت که چنین شیوه‌ای به تقویت نقش‌های جنسیتی گرایش پیدا می‌کند - مردها به ساختن وسایل خانه را تهیه می‌کردند (و نیز بیرون از خانه کار می‌کردند) در حالی که زنان خیاطی می‌کردند – بازتاب‌دهنده‌ی فمینیسم جدید دنبی بود.
تاکنون بحث ما حول فضاهای معماری خاصی متمرکز شده است، در حالی که نمی‌توان صرفاً این را واکاوی فضا در مجتمع کنسال - که بنا بود ساکنانش را تغییر دهد - تلقی کرد. اقدامات مدیریتی به همان اندازه، نقش مهمی در ترویج انواع خاصی از رفتار در بین ساکنان مجتمع ایفا کرد.
در اواخر سال 1936 وقتی مجتمع کنسال تکمیل شد، GLCC دنبی را به‌عنوان مدیر امور مسکن خود منصوب کرد تا ”با مجتمع در ارتباط باقی بماند و در مسیر آزمون و خطاها از آن مراقبت کند.“ این انتصاب به او اجازه داد تا سیستم مدیریتی خاصی را به کار گیرد که ساکنان را بیشتر قادر می‌ساخت نسبت به خانه‌های جدیدشان احساس مباهات کنند و در قبال آن احساس مسئولیت داشته باشند. به قول خودش ”مبنای ساخت این مجتمع آن است که ساکنان خودشان آن را بگردانند.“
این امر از فضای بیرون آپارتمان‌ها آغاز شد. هر خانواده عضوی از یک کمیته بود که مسئول مراقبت از فضاهای اطراف آپارتمان‌هایشان بود. از این کمیته دو نماینده انتخاب شدند تا در کمیته‌ی ساکنان - که نوآورانه‌ترین ویژگی مجتمع کنسال بود - فعالیت کنند. این کمیته با مدیریت روزمره‌ی مجتمع سر و کار داشت. دنبی اذعان داشت که این کار در عمل ” ... سخت‌تر از آن چیزی بود که به‌نظر می‌رسد“ اما تأکید کرد ”[که] همه از نتیجه‌ی کار بسیار خوشنود بودند.“

نتیجه‌گیری: شهروند و زن خانه‌دار
بدین ترتیب، در چنین زمین کوچکی در غرب لندن، طرح خانگی خارق‌العاده‌ی مجتمع کنسال شکل گرفت. از هنگام تأسیس این مجتمع در ماههای پایانی سال 1936 و در طول سال‌های جنگ، فضاهای مدرن و اقدامات مدیریتی دموکراتیک تأثیر مهمی بر شهروندانش داشت. این تأثیرپذیری در بین بیشتر ساکنان، به‌واسطه‌ی بروز پیشرفت در شرایط مادی و حس با هم بودن - که خود ناشی از شکل مجتمع بود - اتفاق افتاد. در این سطح، مجتمع کنسال به‌طور مشخص مدعای فرای را مبنی بر اینکه این مجتمع یک بلوک آپارتمانی معمولی برای طبقه‌ی کارگر نبود، تأیید می‌کند. اما همان‌طور که اشاره کردم، میل به پیشرفت در شرایط مادی و اجتماعی زندگی روزمره به خودی خود یک هدف نبود. بلکه دنبی و فرای (و دیگر همکارانشان) قصد داشتند که از طریق این ترکیب تغییرات در فضا و فعالیت‌های روزمره، تیپ‌های جدیدی از افراد ساخته شوند. مجتمع کنسال، مردم طبقه‌ی کارگر را تبدیل به شهروندان مدرنی می‌کرد که اینک می‌توانستند نقش کاملشان در پیشرفت جامعه را ایفا کنند.    
در زمینه‌ی تحقق این آرزو، کمیته‌ی ساکنان اهمیت خاصی پیدا کرد. مهارت‌های کسب شده در حین انجام کارهای کمیته - بحث، استدلال، و رسیدن به توافق – برای آماده شدن ساکنان مجتمع کنسال برای مشارکت در فرایندهای دموکراتیک خارج از آنجا در نظر گرفته شده بودند. هدف از طرح ایده‌ی لزوم اداره‌ی مجتمع توسط ساکنان، ایجاد حس مسئولیت‌پذیری برای یک اجتماع بزرگ‌تر بود. قدرت دگرگون‌کنندگی محیط آموزشی و گفتمان‌های مجتمع کنسال، به‌طور خاص در ارتباط با یکی از افراد ساکن در آنجا، به‌طور کامل نمایان شد.
یکی از اعضای کمیته‌ی ساکنان، خانم السی وینبورن بود. شکی نیست که سکونت وی در مجتمع کنسال، او را از اینکه وقتش را برای کارهای خانه هدر دهد آزاد کرد، و او را برای مشارکت در یک تمرین کوچک دموکراسی در بین دیوارهای مجتمع قادر ساخت. نکته‌ی مهمتر و اساسی‌تر اینکه بدین طریق، آموزش بحث مدنی به او اجازه داد که از آستانه‌ی در فراتر رفته و به عرصه‌ی عمومی کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد راه پیدا کند. بدین ترتیب، السی وینبورن ”هم یک شهروند و هم یک زن خانه‌دار“ شد.  


[1]. Sir Ernest Simon
[2]. Shena Simon

Monday, February 2, 2015

هم یک شهروند، هم یک زن خانه‌دار (بخش دوم)

الیزایت دارلینگ، برگردان: ابوالفضل حاجی‌زادگان
(منتشر شده در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ)

چگونه یک ”شهروند – خانه‌دار“ بسازیم: گفتمان‌های شهروندی و زندگی خانگی در بریتانیای دهه‌ی 1930
به‌نظرم مجتمع کنسال با وجود مشابهت‌های سنخ‌شناختی با مسکن‌سازی نوگرا در اروپای قاره‌ای، برآمده از مجموعه‌ای از علایق ایدئولوژیک بود. این علایق مشخصاً ریشه در یک دلبستگی بریتانیایی (شاید انگلوساکسون) نسبت به دموکراسی و شهروندی داشت. در اینجا باید یادآور شد که در سال 1928، زمانی برابری حق رای بزرگسالان اعطا شده بود که زنان بالای 21 سال صاحب حق رأی شده بودند. علاوه بر این، بین سال‌های 1933 تا 1936 یعنی در سال‌هایی که مجتمع کنسال در حال طراحی و ساخت بود، بریتانیا جزء معدود کشورهای اروپایی بود که از سیاست‌های افراطی مصون مانده بود. در چنین شرایطی، از یک طرف حفظ و تقویت حکومت دموکراتیک، و از طرفی دیگر تبدیل کردن بخش عمده‌ی جامعه، یعنی طبقات کارگر به شهروندانی فعال، امری ضروری بود.    
در دوره‌ی بین دو جنگ جهانی، مباحث شهروندی بیشتر تحت تأثیر تحولات در سیاست فمینیستی بریتانیایی و ظهور فمینیسم جدید قرار گرفته بود. برخلاف فمینیسم قدیمی که درگیر کسب حق رأی برابر و دسترسی برابر به مشاغل شده بود، طرفداران فمینیسم جدید بیش از آنکه در پی فرصت‌های برابر باشند، به دنبال این بودند که هر جنسیت فرصت به فعلیت رساندن ویژگی‌ها و خصایص خودش را تا بیشترین حد قابلیت، داشته باشد. از قضا فمینیست‌های جدید مستعد بروز در بین زنان طبقه‌ی متوسطی بودند که از مبارزات فمینیست‌های قدیمی بهره‌مند شده و به‌واسطه‌ی مشارکت در سیاست‌های محلی یا عضویت در مشاغل به عرصه‌ی عمومی راه پیدا کردند؛ هرچند که آنها به جمع شدن در حوزه‌های ”کار زنان“، از جمله بهبود مسکن‌سازی یا پزشکی گرایش داشتند. با این وجود آنها از این موقعیت‌ها برای مبارزه برای اصلاحاتی استفاده کردند که زنان طبقه‌ی کارگر را قادر می‌ساخت در وهله‌ی نخست به‌عنوان مادران و زنان خانه‌دار پرورش پیدا کنند و سپس با توسعه‌ی حساسیت‌های سیاسی‌شان، این ویژگی‌های پرورش یافته را به عرصه‌ی عمومی بکشانند.    
چنین اقداماتی در کار الیزابت دنبی تجسم یافت و به احتمال قریب به یقین، او کسی بوده باشد که این ایده‌ها را در طراحی مجتمع کنسال لحاظ کرده است. او خودش را به‌عنوان یک مشاور مسکن‌سازی معرفی کرد؛ یک کارشناس مسکن‌سازی مستقل که مشاوره می‌دهد، و در صورت امکان، برنامه‌ریزی، طراحی، تجهیز و مدیریت مسکن‌سازی کارگرها را انجام می‌دهد. او در سال 1933 با ده سال تجربه در مسکن‌سازی داوطلبانه، به یک حرفه‌ای مستقل مبدل شد و برای اولین بار نامش را به‌عنوان یک متخصص با یک سری مقالات راجع به آشپزخانه‌های با کار مقرون به صرفه مطرح کرد. او قبل از همکاری در برنامه‌ریزی و طراحی مجتمع کنسال، به همراه ماکس فرای یک بلوک کوچکتر آپارتمان‌های کارگران در جنوب لندن به نام مجتمع ساسون[1] طراحی کرد که نشان‌دهنده‌ی ایده‌ی مشابهی در خصوص تلفیق شکل‌های طراحی پیشرفته با گونه‌های جدید فعالیت‌های اجتماعی بود. این پروژه توسط باشگاه سلامت و فراغت مرکز سلامت پیشگام که در همان مجاورت قرار داشت ارائه شده بود.
به‌طور خاص برای فهم بهتر معنی گفتمان بریتانیایی صرفه‌جویی در کار که دنبی آن را تجسم بخشید، بایستی شما را به یک گفتگو که او در بخش امور خانگی ششمین کنگره‌ی بین‌المللی مدیریت علمی - که در ژوئیه 1935 در لندن برگزار شد - در آن شرکت داشت ارجاع دهم. این کنگره برای ششمین بار برگزار می‌شد و توسط کمیته‌ای که رئیس GLCC، دیوید میلن واتسون نیز در آن عضویت داشت برگزار شد. نمایندگان عمدتاً از اروپا و ایالات متحده امریکا و با سخنران‌هایی از ملل فاشیستی - به‌طور خاص ایتالیا و آلمان - آمدند. دو شماره‌ی مهم از مقالات و گزارش‌هایی که متعاقباً منتشر شدند - و آنچه من در اینجا روایت می‌کنم - نشان می‌دهند که نظریه‌ی مدیریت علمی در دهه‌ی 1930 چقدر فراگیر شده بود و چقدر عمیق به‌ مثابه راه مدرن کردن نه تنها خانه بلکه تمام جنبه‌های صنعت دیده می‌شد.   
ریاست بخش امور خانگی بر عهده‌ی یک متخصص سرشناس امریکایی در زمینه‌ی مدیریت علمی به نام دکتر لیلیان گیلبرت[2] بود و شامل چهار جلسه بود که هر کدام از جلسات، رئیس و گزارشگر خاص خودش را داشت. دنبی مقاله‌اش را با عنوان پیچیده‌ی ”نقش خدمات سازمان‌یافته‌ی بیرون از خانه در رابطه با مدیریت علمی در خانه“ ارائه کرد. دنبی مانند بسیاری از زنان بریتانیایی که در این گفتگو مقاله ارائه دادند، صرفاً درباره‌ی سازوکارهای مدیریت علمی صحبت نکرد. او در یک سخنرانی که به شکلی نشان‌دهنده‌ی نقش لباسشویی‌های همگانی در کاهش حجم کار زنان خانه‌دار بود، از فرصت پیش آمده برای به پرسش کشیدن هدف کلی این امکانات کار مقرون به صرفه استفاده کرد. او گفت این امکانات، اوقات فراغت بیشتری برای آنها ]زنان خانه‌دار[فراهم می‌کند؛ اما ”فراغت برای چه؟“
دنبی معتقد بود اوقات فراغت ناشی از عقلانی کردن کار خانه، الزاماً نباید صرف مقاصد خانگی یا خانوادگی شود. در مقابل، این می‌تواند به معنای آن باشد که زن خانه‌دار می‌تواند بیرون از خانه کار کند، یا ذهنش را معطوف به فعالیت‌های پیچیده‌تر کند. دنبی برای پاسخ دادن به سوالی که مطرح کرده بود اینگونه ادامه می‌دهد: ”هدف کلی از پیشرفت در زمینه‌های مادی شاید آزاد شدن فرد برای تجربه کردن دیگر جنبه‌های زندگی، یعنی زندگی ذهن و روح باشد.“ به‌نظرم این یک شیوه‌ی بسیار بریتانیایی مفهوم‌سازی از هدف اصلاحات است. برای دنبی و بسیاری از معاصرین وی، پیشرفت مادی واجد یک بُعد معنوی بود؛ شاید یک ”هدف والا‌تر“. این باور بر طراحی و مدیریت مجتمع کنسال سایه می‌افکند.   
با این حال، چنین نگرشی در تقابل آشکار با دیدگاههای سخنران بعدی، یعنی نماینده‌ای از آلمان نازی بود. دکتر هربرت مولر[3] اعلام کرد: ”زنان آلمانی واژه‌ی ”فراغت“ را نخواهند شناخت. مدیریت علمی، آنها را آزاد خواهد کرد تا زمانشان را برای مردها و کودکان تخصیص دهند.“
آن ایده‌های دنبی که در نوشته‌های گزارشگر جلسه نیز تصریح شده‌اند، بخشی از یک فهم بریتانیایی عمیق‌تر راجع به هدف مدیریت علمی را تجسم کرد. یک سیاستمدار برجسته‌ی حزب کارگر به نام لیدی شنا سیمون[4]درباره‌ی آنچه مدیریت علمی امکان‌پذیر ساخته بود حتی نظر قاطع‌تری داشت. او به‌عنوان یک فمینیست جدید معتقد بود که کاربرد تکنولوژی در عرصه‌ی خصوصی که منجر به ”تجربه‌ی خاص زنان، همانند تجربه‌ی مردان“ شد، می‌تواند - و بایستی - وارد عرصه‌ی عمومی نیز بشود. او از زنان به‌تازگی به فراغت رسیده خواست که راجع به خودشان - به‌خصوص در زمانه‌ای که او داشت زندگی می‌کرد - به‌عنوان یک ”شهروند - زن خانه‌دار“ بیاندیشند. نتیجه‌گیری‌های او از معانی و هدف مدیریت علمی، در زمینه‌ی موضوع این مقاله، قابل توجه است. او اینگونه نوشت:   
                         ما در آغاز یک مرحله‌ی جدید در تمدن هستیم، از آغاز تاریخ تا امروز، خانه در اختیار زن خانه‌دار قرار گرفته است، و اینک به لطف پیشرفت علم، در نیمه باز است و زن خانه‌دار در آستانه.
در واقع، گفتمان مدیریت علمی در بریتانیا بیشتر در خانه‌های اینک بدون خدمتکار طبقه‌ی متوسط و نیز خانه‌های واقع در حومه‌ی شهرهای به‌سرعت رو به توسعه‌ی بریتانیا که توسط بعضی از افراد دارای بضاعت طبقه‌ی کارگر خریداری شده بودند، مورد استفاده قرار گرفت. سیمون و دنبی در برآوردشان از تعداد زنان کارگری که قادر بودند از آستانه‌ی در به سمت یک تمدن جدید راه پیدا کنند نسبتاً خوش‌بین بودند. در حقیقت، همان‌طور که یک مفسر اجتماعی هم‌عصر آنها به نام مارگری اسپرینگ رایس در مطالعه‌ی بسیار مهمش در سال 1939 با نام زنان طبقه‌ی کارگر مشاهده کرد:
توجیهاتی که برای شرایط کارگرها مطرح می‌شوند، با رها کردن زن کارگر در مسیری که کمابیش از آغاز زمان مرسوم بوده است - بدون تخصصی شدن و به دور از آموزش مهارت‌های واقعی در هر یک از شغل‌های متعدد - آنها را نادیده گرفته است. 
اسپرینگ رایس همانند سیمون و دنبی بر این باور بود که زنان باید به موازات اینکه برای ارتقای کارشان به‌عنوان زنان خانه‌دار و مادر یاری می‌شوند، باید به‌عنوان افراد نیز پرورش یابند. او در کتابش می‌گوید یک معماری داخلی اصلاح‌شده، روشی اساسی برای تحقق این هدف است. او با توجه به ویژگی مهمی که به‌عنوان اراده‌ی انگلیسی برای حفظ یکپارچگی خانواده و ”محافظت از آن به‌عنوان یک کل هر چه جداتر از سایر خانواده‌ها و نفوذ دیگران“ تعبیر کرد، به‌وضوح یک شکل خانه‌داری جمعی‌تر و اجتماع محور را پیش‌بینی کرد. مانعی که اسپرینگ رایس در برابر این ویژگی مشاهده کرد، سیاست تأسف‌بار دولت در ساختن کلبه به‌جای آپارتمان بود. این فضاهایی که این‌گونه اشغال شده بودند می‌توانستند به شکلی دیگر ... ”به باغ‌های زینتی، زمین‌های بازی، استخرهای شنا، و کارگاه‌های تفریحی و محلی برای زنان - همانند مردان و کودکان - تبدیل شوند“.
اسپرینگ رایس برای تأکید بر این نکته، یک سری تصویر از پروژه‌هایی که نشان‌دهنده‌ی اصلاحات مدنظر وی بودند را جمع کرد. در بین اینها، تصویر 14 به‌خاطر نشان دادن ”مرکز تجمع واقع در یک بلوک جدید از آپارتمان‌های غرب لندن“ حائز اهمیت خاصی است. این در واقع بخشی از مجتمع کنسال است. قرار گرفتن مجتمع کنسال در بین این تصاویر نشان می‌دهد که معاصرین دنبی، به‌خوبی متوجه بلندپروازی او شده بودند. این بنا از طریق ترکیب فضاهایش – تحت تأثیر گفتمان مدیریت علمی - و شیوه زندگی خاصش، زنان ساکن در آنجا را به‌طور خاص برای آشنایی با زندگی ذهن و روان و عبور کردن از آستانه در به سوی زندگی عمومی توانمند می‌کرد.     
دنبی و طراحش فرای برای تأثیرگذاری بر این مذاکره‌ی مجدد پیرامون زندگی خانگی، باید توجه دقیقی صرف طراحی تمام جزئیات بنا می‌کردند. این امر از فضای خصوصی آپارتمان هر خانواده آغاز شده و سپس به فضای عمومی موجود در امکانات رفاهی جمعی بنا و نیز اقدامات مدیریتی که توسط دنبی پیش می‌رفتند، بسط پیدا می‌کرد. اینجا من می‌خواهم هر مرحله از این مذاکره را از خصوصی به عمومی توضیح دهم تا به‌طور دقیق نشان دهم چگونه ساکنان، و به‌طور خاص یکی از آنها برای مشارکت کامل در زندگی مدرن آموزش دیدند.

تأمین آرامش و خلوت در زندگی خانگی ساکنان
دنبی و فرای در هنگام طراحی آپارتمان‌ها - 68 آپارتمان در سه بلوک - از تمایل ساکنان به بازیابی و پروراندن زندگی خانوادگی مطلع بودند؛ چیزی که در خانه‌های یک و دو اتاقه‌ای که ساکنان مجتمع کنسال از آنجا می‌آمدند به سختی قابل تجربه کردن بود. آپارتمان‌ها به‌عنوان یک ”صحنه‌ی نمایش“ برای بازی کردن نقش‌های مشخص درون خانواده در نظر گرفته شده بودند. در آنجا مادر باید یاد می‌گرفت که یک زن خانه‌دار و مادر بهتری باشد، پدر باید نقش خود را به‌عنوان یک نان آور و بزرگ خانواده تثبیت می‌کرد، و همکاری آنها باید ارتقا پیدا می‌کرد. به موازات این، فضای بهتری فراهم شده بود تا فرزندان آنها بتوانند رشد کنند، و به نوبه‌ی خود نقش جنسیتی‌شان را در زندگی بیاموزند.
در این فرایند، ارتقای حس برخورداری از خلوت و مالکیت - خصایصی که تحقق آنها در یک زاغه دشوار است - شرطی اساسی است. این مهم با طراحی هر بلوک طبق اصول دسترسی پلکانی مستقیم به هر آپارتمان، به‌جای دسترسی بالکنی - اقدامی که در مسکن‌سازی‌های اجتماعی آن دوره متداول بود - آغاز شد. این شکل از طراحی، مشکل قدم‌زنی افراد در محوطه‌ی آپارتمان دیگر ساکنان را برطرف کرد و نیز به افراد اجازه داد که قلمروی خودشان را داشته باشند. به یکباره زاغه‌نشین‌ها وارد آپارتمانی شدند که برای تأمین هر آنچه در زاغه‌ها وجود نداشت طراحی شده بود: فضا، خلوت بیشتر، و نظافت.  
هر آپارتمان شامل دو یا سه اتاق خواب، یک حمام، یک آشپزخانه به همراه بالکن مخصوص خشک کردن لباس، و یک اتاق نشیمن به همراه یک بالکن آفتاب‌گیر بود. از آنجا که منشأ این طرح، اروپای قاره‌ای بود، همچون پروژه‌های اروپای قاره‌ای، اندازه‌ی اتاق‌ها متناسب با کارکردشان تعیین شد و از به‌کارگیری حاشیه‌های تزئینی پرطمطراق در آن اجتناب شد. همچنین این فضاها - به‌ویژه آشپزخانه - همانند فضاهای مشابه در فرانکفورت و روتردام، بسیار جنسیتی شده بودند.     
به احتمال زیاد، آشپزخانه‌های مجتمع کنسال به‌عنوان کارگاه آموزشی زنان خانه‌دار در نظر گرفته شده بودند.GLCC در یک بولتن تبلیغاتی، به‌طور طعنه‌آمیزی آشپزخانه‌های مجتمع کنسال را با آشپزخانه‌های جاهای دیگر مقایسه کرد و یادآور شد که طراحی بد امکانات، زنان را ”بیشتر از هر چیز دیگری، به زنان خانه‌دار و مادرانی ضعیف“ تبدیل کرده است. به زنانی که در مجتمع کنسال مستقر شده بودند، یک آشپزخانه بسیار مجهز و خوش‌طرح، به همراه فضایی جهت پختن غذا و نیز رختشویی داده شد. فرای بعدها اینگونه اشاره می‌کند که: ”در این آشپزخانه‌ی کوچک، امور خانه، بدون اخلال در سایر جنبه‌های زندگی و همراه با یک ذهن آزاد برای شکرگزاری پیش می‌رود.“
اگر آشپزخانه فضایی بود که زنان توانایی‌هایشان را به‌عنوان زن خانه‌دار و مادر آموختند، در کنارش اتاق نشیمن به‌عنوان فضایی در نظر گرفته شده بود که زندگی خانواده در آنجا پرورش پیدا می‌کرد. این اتاق با مساحت 20 متر، بزرگترین اتاق موجود در آپارتمان بود. از آنجا که آشپزخانه برای جای دادن یک میز، بسیار کوچک بود، وعده‌های غذایی باید در اتاق نشیمن صرف می‌شدند. این خود موجب تقویت این تصور شد که اتاق نشیمن باید مکانی برای جمع شدن روزانه‌ی اعضای خانواده در کنار یکدیگر باشد. آتش یک شومینه تبدیل به کانون مدرن خانواده شد، و از آنجا که نمی‌تواند برای پختن غذا به‌کار رود، این ایده را بیشتر تقویت کرد که اتاق نشیمن فقط برای زندگی کردن است.    
اتاق نشیمن همچنین دارای یک بلندگوی بی‌سیم بود، که به‌منظور برگزاری مهمانی تعبیه شده بود. جایگاه این بلندگو در بالای شومینه نیز معنادار بود: ترکیب گرما و تفریح، خانواده را دور هم جمع می‌کند.
اتاق نشیمن به اتاق خواب راه داشت و دسترسی به اتاق کودکان از راهرو امکان‌پذیر بود. این وضعیت بدین معنا بود که وقتی کودکان باید به رختخواب می‌رفتند، والدین فضای اتاق نشیمن و اتاق خوابشان را در اختیار خودشان داشتند. و مطمئناً اینکه والدین برای خودشان فضای خواب داشته باشند خیلی مهم بود. در آن برهه، دشواری داشتن یک زندگی زناشویی کامل در زاغه‌ها و تأثیرش بر ازدواج‌ها عمیقاً مورد بحث بود. مصلحینی مترقی همچون اسپرینگ رایس و افرادی که در مرکز سلامت پیشگام فعالیت می‌کردند بر این باور بودند که شوهرها و زن‌ها باید قادر باشند روابط زناشویی‌شان را همانند مهارت‌هایشان به‌عنوان والدین تقویت کنند.
آخرین بخش از طراحی آپارتمان‌ها بالکن آفتابگیر بود. این بالکن حکم جایگزین باغچه را داشت و همچنین برای تسکین روحیه‌ی ساکنان مفید بود. بالکن با ابعاد دو و نیم در یک و نیم متر، به اندازه‌ای بزرگ بود یک میز را در خود جای دهد و یا فضای مناسبی برای بازی کودکان تحت نظارت مادرشان باشد. یک باغچه‌ی جعبه‌ای عمیق در بالکن‌ها تعبیه شده بود تا ساکنان از آن برای پرورش گیاه و سبزی استفاده کنند.

(ادامه دارد)
[1]. Sassoon House
[2]. Dr Lillian Gilbreth
[3]. Dr. Ingenieur Herbert Mueller
[4]. Lady Shena Simon

Sunday, January 25, 2015

هم یک شهروند، هم یک زن خانه‌دار (بخش اول)

الیزایت دارلینگ، برگردان: ابوالفضل حاجی‌زادگان
(منتشر شده در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ)
در ژوئیه 1942 دولت ملی بریتانیا، برنامه‌ی سهمیه‌بندی‌اش را تا لوازم خانگی گسترش داد و کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد[1] را جهت نظارت بر ویژگیهای طراحی و تولید اینگونه محصولات تأسیس کرد. این کمیته، تولید مبلمان و سایر کالاهای خانگی در بریتانیا را - تا سال 1952 که منحل شد - کنترل می‌کرد؛ در نتیجه این کمیته نفوذ قابل توجهی بر فرهنگ مادی زندگی روزمره در بریتانیا داشت و به‌عنوان یک دوره‌ی مهم در تاریخ طراحی بریتانیا باقی می‌ماند. با در نظر گرفتن اهمیت کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد، جای تعجب است که این کمیته چقدر کم مورد مطالعه قرار گرفته است.
در حالی که تاریخ و روزشمار عمومی برنامه‌های این کمیته و نیز مباحث مفصل‌تری راجع به جنبه‌های مختلف این برنامه‌ها ثبت شده است، تلاش کمی - در صورت وجود - برای بررسی اعضای کمیته‌ای صورت گرفته که به مدت یک دهه، چنین قدرت قابل توجهی داشته است. این جنبه‌‌ی نادیده گرفته شده‌ی کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد، و به‌طور خاص بررسی هویت و حضور پررنگ یکی از اعضا، نقطه‌ی آغازین این بخش است.  
اعضای کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد
تأسیس کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد به‌طور رسمی در 8 ژوئیه 1942 توسط هیو دالتون[2] وزیر اقتصاد اعلام شد. این کمیته تحت ریاست یک صنعتگر و معاون شورای هنر و صنعت، به نام سِر چارلز تنیسون[3]، و از هشت عضو تشکیل شد. سه نفر از آنها تولیدکننده‌ی مبلمان بودند (دبلیو. جانستون[4]، هرمان لبوس[5] و وی. ولسفورد[6])؛ یک نفرشان طراح بود (گوردون راسل[7])؛ دو نفر مشاور طراحی بودند (جان گلوگ[8] و الیزابت دنبی[9])؛ و دو نفر باقی مانده هم نماینده‌ی مصرف‌کنندگانی بودند که باید محصولات کارآمد را استفاده می‌کردند (کشیش کارلز جنکینسون[10] و خانم ای. وینبورن[11]). کمیته متعاقباً از طراحان دعوت می‌کرد تا طرح‌هایی برای ملاحظه و نهایتاً راه‌اندازی پیشنهاد کنند.      
نقش کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد - همان‌طور که از اسمش مشخص است – جنبه‌ی مشورتی داشت، که ناظر بر مناسب بودن طرح‌ها از دو دیدگاه بود. اولاً و در وهله‌ی نخست، تمام کالاهای کارآمد باید پاسخگوی شرایط تولید در زمان جنگ باشند؛ شرایطی که مواد، کمیاب بودند و یا در صورت لزوم، مستعد استفاده بلافاصله در برنامه‌ی مهمات‌سازی شوند. در نتیجه جای تعجب نیست که در بین آن اعضا، اکثریت با تولیدکنندگان بود (در اینجا من تنیسون را هم به‌عنوان تولیدکننده در نظر گرفته‌ام). آنها تجربه و تخصص این را داشتند که قضاوت کنند به‌عنوان مثال آیا مبلمان پیشنهادی می‌توانست پاسخگوی شرایط کنونی تولید باشد یا خیر. ثانیاً - در اینجا سایر اعضای کمیته اهمیت پیدا می‌کنند - آنگونه‌ که جولز لاباک[12] به‌طور نسبتاً اغراق‌آمیزی توصیف کرده، کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد در عین حال به مثابه یک شکل از قانون ضد اسراف به کار گرفته شد.
من با لاباک و دیگر مورخان هم‌نظرم که برنامه‌ی کارآمدسازی[13] باید به ‌عنوان یک بخش تکمیلی از کمپین ”برگرداندن نظر“ اهالی بریتانیا به فضیلت ”طراحی خوب“ فهمیده شود. نکته‌ی بسیار قابل توجه درباره‌ی کارآمدسازی این که - چون مورد حمایت حکومت بود - جنگ، فرصت ایده‌آلی را برای کنترل بسیار دقیق این فرایند فراهم می‌کرد. بدین ترتیب، محصولات کارآمد، تنها کالاهای جدیدِ در دسترس مصرف‌کنندگان می‌شدند. دست کم این تضمین وجود داشت که محصولات خوش‌طرح به تعداد زیادی از خانه‌ها راه پیدا کنند.      
مروری اجمالی بر نام‌هایی مانند راسل، گلاوگ، و دنبی به‌خوبی نیات آنها را برای معاصرین نشان می‌دهد. همگی آنها مبارزات دهه‌ی 1930 را صرف اصلاح طراحی کردند. دنبی و راسل هر دو درگیر فعالیت‌های شورای هنر و صنعت[14] بوده‌اند؛ مهمترین تشکیلات قبل از جنگ که عهده‌دار ترویج طراحی خوب بود. البته رئیس کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد یعنی تنیسون، در رأس شورای هنر و صنعت نیز قرار داشت. گلاوگ عضو برجسته‌ی انجمن طراحی و صنایع، به‌طور گسترده درباره‌ی مزایای اشیای روزمره‌ی خوش‌طرح، نوشته و سخنرانی کرده است. همچنین راسل به ‌عنوان یک طراح و سازنده‌ی مبلمان، توانایی بیشتری برای قرار گرفتن در کنار اعضای تولیدکننده‌ی کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد داشت.      
حضور دنبی، گلاوگ، و راسل در کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد، همچنین همخوان با گرایش عمیق‌تر زمان جنگ - به‌ویژه در بحث‌های مربوط به بازسازی – مبنی بر بها دادن به نظر متخصص، به‌ عنوان مبنای سیاستگذاری در آینده بود. به‌طور مشابه، حضور دو عضو آخری یعنی جنکینسون و وینبورن، بازتاب اقدامی بود که در اواخر دهه‌ی 1930 اتفاق افتاد: یک مواجهه‌ی مستقیم با افکار عمومی از طریق پیمایش، و در مورد کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد، ایجاد جایگاه نمایندگان مصرف‌کنندگان در هیأت مدیره.     
از بین این دو نفر، به ‌نظر می‌سد انتصاب چارلز جنکینسون به دلیل جایگاه او به‌ عنوان یک مبارز ضد زاغه‌نشینی[15] برجسته در دهه‌ی 1930 باشد. اعتراض‌های او به شرایط زاغه‌نشین‌ها در لیدز[16]، شورای شهر را مجبور به ساخت تعدادی از مدرن‌ترین و مجهزترین مسکن‌های اجتماعی آن دهه - به‌ خصوص آپارتمان‌های کواری هیل[17] که در مارس 1938 ساخته شدند - کرد. بنابراین، جنکینسون درک خوبی از خانه‌ی طبقه‌ی کارگر و اقتصاد تجهیزش (به مبلمان) داشت. اما همکار او، خانم ای. وینبورن چطور؟ او که بود؟ از بین تمام کسانی که در کمیته‌ی مشورتی مبلمانِ کارآمد بوده‌اند، حضور او کمتر مورد توجه قرار گرفته؛ حال آنکه او شاید جالب‌ترین عضو کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد باشد.

خانم ای. وینبورن
 اسناد به‌جا مانده از جلسات کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد نشان‌دهنده‌ی حضور منظم وینبورن و نفوذ تصمیم‌گیری‌هایش لااقل در دو مورد است. پیشنهاد او بود که کابینت آشپزخانه‌های کارآمد در تمام قفسه‌ها در داشته باشد و هیچ تختی به کودکستان‌ها داده نشود تا به گفته‌ی خودش ”زن شاغل یک تختخواب تاشوی مناسب پیدا کند“.
در آن زمان، فعالیت زنان در کمیته‌های انتصابی دولت، امری غیرمعمول نبود. اوکتاویا هیل[18] در کمیسیون تحقیق سلطنتی[19] 1884 مشاهداتی ارائه کرده بود مبنی بر اینکه طی جنگ جهانی اول، وزیر بازسازی، در جریان مسکن‌سازی برای طبقه‌ی کارگر[20]، یک زیرکمیته‌ی زنان تشکیل داده بود تا بررسی کند که چه شکلی از مسکن‌سازی پساجنگ می‌تواند انجام گیرد. طی سال‌های 1936 و 1937 همکار خانم وینبورن در کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد، الیزابت دنبی، در یک زیرکمیته از شورای هنر و صنعت که تجهیز خانه‌ی طبقه‌ی کارگر را بررسی می‌کرد، فعالیت داشت؛ که حضورش در آنجا عضویتش در کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد را تقریباً اجتناب‌ناپذیر کرد. در دوره‌ی جنگ، زنان زیادی در کمیته‌های بی‌شماری به عضویت درآمدند که طرح‌های مربوط به بازسازی بریتانیا را به بحث می‌گذاشتند و یا به‌ عنوان شهود دعوت می‌شدند. پس در یک نظر، می‌توان گفت حضور خانم وینبورن در کمیته‌ی مشورتی مبلمان کارآمد قابل انتظار بود؛ به‌ خصوص از این نظر که او در آنجا بود، تا صدای مصرف‌کننده را نمایندگی کند؛ کاری که همیشه به‌ عنوان بخش سنتی‌ای از تخصص زن در نظر گرفته می‌شود. در واقع، عضویت او به مراتب از آنچه به‌ عنوان یک عضویت معمولی فهمیده شده فراتر بود.
برخلاف زنان طبقه‌ی بالا و - بعدها - متوسط که صدایشان در کمیته‌های دولتی شنیده می‌شد و همواره سخنگوی نیازهای زنان طبقه‌ی پایین بودند (به‌عنوان مثال، زیرکمیته‌ی زنان 1916) السی وینبورن یک زن خانه‌دار از طبقه‌ی پایین بود. در اعلامیه‌ی مطبوعاتی 1942 از او به ‌عنوان یک عضو کمیته‌ی مستاجران مجتمع مسکونی کنسال[21] - یک بلوک از آپارتمان‌های طبقه‌ی کارگر در غرب لندن - نام برده شده است. شاید این اولین باری بود که یک زن از طبقه‌ی کارگر- به‌جای اینکه جزء شهود باشد - عضو یک کمیته‌ی دولتی بود. به‌ علاوه، همان‌طور که پیش از این گفته شد، این یک زن از طبقه‌ی پایین بود که نفوذ مستقیمی در سیاست‌گذاری پیدا می‌کرد؛ نفوذی که تا خانه‌های آن افرادی که کابینت‌ها و تختخواب تاشوهای کارآمد خریدند رسید. اما چگونه و چرا این زن معمولی ‌توانست به چنین جایگاه حیرت‌انگیزی برسد؟
به‌نظرم جایی که او و دیگر عضو UFAC، الیزابت دنبی در آن زندگی کرد جای کار بسیاری داشت. مجتمع مسکونی کنسال یک نمونه‌ی بسیار نادر از مسکن‌سازی نوگرا برای کارگرها در بریتانیا است (شکل 3.1). این مجتمع هم از نظر طرح و هم از نظر شکل بیشتر از اینکه شبیه مسکن‌سازی اجتماعی معاصر در بریتانیا باشد، شبیهشهرک‌سازی‌های اروپای قاره‌ای بود. زاغه‌نشین‌هایی که هنگام افتتاح این مجتمع در سال 1937 به آنجا نقل مکان کردند، خانه‌هایی تحویل گرفتند که بر اساس حداقل دستمزد، شیوه‌های صرفه‌جویی در کار، امکانات اجتماعی گسترده (دو باشگاه، یک کودکستان، زمین‌های اجاره‌ای) و سیاست‌های مدیریتی‌ متکی بر اجاره‌ی روز به روز واحدهای مسکونی طراحی شده بودند. این مجتمع طبق اظهار یکی از طراحانش ”مجتمع آپارتمانی غیرمعمولی طبقه‌ی کارگر“ بود.
ساخت مجتمع کنسال در سال 1933 به یکی از بزرگترین شرکت‌های عام‌المنفعه‌ی انگلستان به نام GLCC[22]سپرده شد. این پروژه در ابتدا با انگیزه‌ی رقابت با صنعت نوظهور برق، به‌عنوان یک شهرک الگو که ارزانی و کارآمدی گاز - هم به‌عنوان سوخت و هم به‌عنوان ابزار - را نشان می‌داد تعبیر شد. با این حال، این پروژه تحت هدایت مدیر شرکت، دیوید میلن واتسون[23]، و طراحانش ماکس فرای[24] (معمار) و الیزابت دنبی (مشاور مسکن‌سازی) از آن هم فراتر رفت. این پروژه همچنانکه محصولات شرکت را وارد خانه‌ها می‌کرد (تا یک اتوی گازی در هر آشپزخانه)، به‌علاوه به‌عنوان راه حلی برای ”مشکل تأمین شرایط زندگی درست برای زاغه‌نشین‌های اسکان یافته“ در نظر گرفته شد. در نظر دنبی و فرای، مجتمع کنسال یک محیط آموزشی بود که وجود توأمان شکل‌های جدید، فناوری‌ جدید، و گفتمان پیشرفت، شهروندان مدرن را قادر به مشارکت کامل در زندگی معاصر می‌ساخت.
این محیطی بود که خانم وینبورن و خانواده‌اش در سال 1937 به آن قدم گذاشتند. در حالی که - همان‌طور که خواهیم دید - مجتمع کنسال به‌عنوان وسیله‌ای‌ برای دست یافتن ساکنانش به حق شهروندی در نظر گرفته شده بود، با توجه به تمرکزم بر روی خانم وینبورن و مضمون این کتاب، کار من تأکید بر ماهیت جنسیتی این شیوه‌ی آموزش شهروندی از طریق دگرگونی فضا و روش‌های زندگی است. به‌علاوه می‌خواهم بگویم که این شیوه، مذاکره‌ای بر سر زندگی خانگی را بازنمایی می‌کرد؛ گو اینکه نیات طراحان در تقابل با بسیاری از نوشته‌های معاصر در رابطه با این موضوع قرار داشت.
با طرح بحثی از گفتمان شهروندی و زندگی خانگی، و تحلیلی بر فضاهای مجتمع کنسال و فعالیت‌های در نظر گرفته شده برای توانمندسازی، هدف من این است که نشان دهم پیکربندی مجدد امور داخلی خانه در بریتانیا چگونه - در تضاد آشکار با اروپای قاره‌ای - هدف بسیار متفاوتی را دنبال می‌کرد. همان‌طور که سوزان هندرسون[25] - به‌عنوان مثال در مطالعاتش درباره‌ی برنامه‌ی مسکن‌سازی فرانکفورت جدید[26] - نشان داده است، عقلانی کردن سکونت به‌عنوان ابزاری برای خانه‌نشین کردن (مجدد) زنان طبقه‌ی کارگر و ساختن یک نسل از زنان خانه‌دار و مادران ”حرفه‌ای“ در نظر گرفته شده بود. قرار بود این زنانِ اصلاح شده به‌طور جدی درون خانه‌های دگرگون‌شده‌شان بمانند.  
در گفتمان‌ها و فضاهای بریتانیایی مورد بحث در اینجا، بازسازی حوزه‌ی خصوصی مطلقاً به‌عنوان ابزاری برای اینکه زنان تبدیل به زنان خانه‌دار و مادران کارآمدی شوند دیده نشده بود. همان‌طور که دنبی خودش بیان کرد، افزایش اوقات فراغت ناشی از سکونت مبتنی بر صرفه‌جویی در کار، دست زنان را نه برای رسیدگی به خانواده‌هایشان، بلکه در مقابل برای ”... درگیر شدن در وجوه دیگر زندگی مثل ذهن و روح“ باز می‌گذارد. آنها می‌توانستند بینش خود به‌عنوان یک زن خانه‌دار و مادر را در حوزه‌ی عمومی به‌کار گیرند. پس، هر زن می‌توانست یک ”شهروند - خانه‌دار“ بشود.

[1]. UFAC
[2]. Hugh Dalton
[3] Sir Charles Tennyson
[4]. W. Johnstone
[5]. Herman Lebus
[6]. V. Welsford
[7]. Gordon Russell
[8]. John Gloag
[9]. Elizabeth Denby
[10]. Charles Jenkinson
[11]. Mrs E. Winborn
[12]. Jules Lubbock
[13]. Utility programme
[14]. CAI
[15]. anti-slum
[16]. Leeds
[17]. Quarry Hill
[18]. Octavia Hill
[19]. Royal Commission
[20]. Housing of the Working Classes
[21].  Kensal House - این مجتمع، 68 خانواده را در خود جای داده و به عنوان یک دهکده شهری از آن یاد می‌شود؛ جایی که کیفیت زندگی اجتماعی را ارتقاء داده است.
[22]. Light & Coke Company
[23]. David Milne Watson
[24]. Max Fry
[25]. Susan Henderson
[26]. New Frankfurt